اردی بهشت تهران بارانی ترافیک منتهی به مصلی داد و بیداد دادزن های حوالی نمایشگاه یک بطری آب معدنی تگری که اگر بین ترافیک و ازدحام و گرمای شبستان ها نباشد کار تشنه گی ات با کرام الکاتبین است کیف های تبلیغاتی گاج و گنج آزمون و نشر مرکز به دست بازگشتگان از ضیافت کتاب …
Month: اردیبهشت ۱۳۹۱
…آمده بود به رسم جمعه هائی که اینجاست، سر به ما بزند. داخل که شد، قبل من چشمش خورد به صندوق صدقه ی روی کِیس و یادش افتاد صدقه ی امروزش را نداده. دست کرد توی جیبش و خردترین پولی را که داشت در آورد و چرخاند دور سر خودش و زیر لب چیزی گفت …
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم …
هر جمعه که می رسد ته ِ ته ِ دلم انگار چشمه ای جوشانده باشی جوانه ی اُمیدِ هزار بار یأس شده ام، دو باره و هزار بار می روید که ای کاش این جمعه شکل هیچ جمعه ای نباشد که تا به حال آمده و تو را نیاورده و رفته… و ای کاش تا …
دعای ورد زبانش این بود: خدایا! راه و رسم بندگی را خودت به مان نشان بده.
یکی از اصول این کار، ناشناس ماندن است. دلیلش را هم نمی دانم. ولی وقتی بچه ها به هویت دلقک پی می برند دیگر دلقک نیست، یک آدم بزرگ است که مسخره بازی در می آورد. – – – – – خاطرات یک دلقک/ داستان همشهری. کتاب یازدهم/ شماره ی اسفند۹۰ و فروردین۹۱
کوچههایی با کوچههای دیگر فرق میکنند که با خیال کسی یا قصهای از آن گذشته باشی، وگرنه هرجای این شهر مثل هرجای دیگرش میشود. مردم شهر مثل نان شب به قصه، به خیال، به تصویرهای ناهوشیار نیاز دارند و جهان ناهوشیاری دور شده است. از دستمان رفته. باغهای مخفی از پشت پنجرهها و درها کوچ …
هر تکه از قالب های بزرگ و سیمانی جدول های کنار خیابان، اقلش پنجاه کیلو وزن را دارند. یعنی اگر بخواهی برش داری، یک ضرب نمی توانی و اگر بخاهی جابجایش کنی به یک نفس ممکن نیست. اما او یک ضرب و یک نفس قالب های سیمانی را مثل پر کاه از زمین بر می …
قبول! من تنبل… ولی این دلیل نمی شد که بروی و پشت سرت را نگاه نکنی!
شهادت می دهم تا یومنا هذا هیچ کس را بیشتر از معلمانم دوست نداشته ام. شهادت می دهم تا یومنا هذا هیچ بوسه ای شیرین تر از آن بوسه نبوده که بر دست معلمم زده ام. شهادت می دهم تا یومنا هذا و تا روز حشر ذره ای از شوقی که وقت دیدار معلمم در …
