سر بی موئی که ما اینجا می تراشیم و حاشیه هائی که از شغل نیم بندمان می نویسم و دوستانی که قهرمان حاشیه های ما هستند و دل گیر از پرداختن به قصه شان، مستحضر باشند که: اولا ما عیب کس به رندی و مستی نمی کنیم! دوما مخاطب عمومی وبلاگ ما هزاری هم خُبره …
Month: اردیبهشت ۱۳۹۱
از آن همه آیند و روند و قول و عمل و مشارکت و آمدن تا پای کار مسئولین و مردم و ریش سفیدان و مدعیان و غیر مدعیان؛ حضور جوانکی لاغر و مردنی و یک لا قباء پرده ی خاص و درخشان پروژه ی “تپه ی شهداء” بود، که تا رسید لباس عوض کرد و …
کم از یک هفته است همه ی امکان و توان را مصروف و مهیای کار آماده سازی تپه های جنوبی شهر کرده ایم که قبل این به نام روستای هم جوار، “امیر بَی داغلاری” و من بعد به صفای حضور دو شهید گم نام که حاصل تفحص در فاو و محل عملیات والفجر هشت اند، …
داشت عین ابر ِ بهار اشک می ریخت. طی این سال ها، اولین مرتبه بود که این سان بی خود و بی دل می دیدمش و هیچ قبل این گمانم نمی رفت آدمی به پوست کلفتی او، اشک هم داشته باشد برای ریختن! عصری که رفتم عقبش، تازه از راه رسیده بود و خسته بود …
