شب و روزش را نمیدانم. نمیدانم حتی آنجا که تو ساکن آنی اصلا شب و روز و ماه و سال و هفته دارد یا نه! فقط میدانم که دور است! که سخت است به آنجا رسیدن و دشوار است تا آنجا راندن. کسی که از حال شما خبر آورده بود میگفت شما راحت و بی …
Month: آذر ۱۳۹۱
هوشنگ نه آن جوانک خل وضع و مشنگی بود که سابق بر این میشناختم. دیگر آب از لب و لوچهاش آویزان نبود و وقتی با آدم حرف میزد حواسش پرت نبود و چشمش خیره به در و دیوار نمیشد. مرتب و شکیل و مودب آمد تو و فکر کردم این چه کار میتواند با من …
سابق بر این هر چیزی مناسک داشت حتی تهران رفتنهای مخفیِ نیم روزه…
پیرمردِ کهنه کارِ موی سپید کرده در سیاههی سیاست، با شکم برآمده و نفسی که در نمیآمد، خودش را انداخت روی صندلی و چشم دوخت به وجنات منی که روزگاری شاگرد شاگردان او هم نبودم! آمده بود به گله از دیوارِ کاهگِلیِ نیم بندِ خانهی مخروبهای در مجاورت منزلش که مجمع اراذل شده و مأمن …
رد عمیق نگاهت خندههای دلفریبت حرکت ملایم انگشتهائی که کشیده و صاف و ظریف بودند آن تلخ گفتنت آن غمزهی اَبروان و آن دلبری از شبروانِ مست و آن روی ماه مثال آن قدمهای محکم که با تو برداشتم آن راههای صعب و سخت که تو هموارشان کردی آن طریقت رندی و بدمستی که تو …
گفت: تقوائی که دنبالش لهله میزنید فقط در فقرات ندبه و نافله و سُبّوحٌ قُدّوس و صدقه و جمعه و جماعت نیست. هماین که بتوانید و آبرو نبرید از کسی که حرمت نمیداند و حریم نمیشناسد، شعبهای از شاهرگ تقواست و خدای صاحب کرم، بلد است چه سان خیری که در دجله انداختهاید را در …
ای صبا؛ از جانب من با شهیدان باز گوی زنده با یاد شماها ما در اینجا ماندهایم…
تن درختان تناور که لُخت شود زیبائی پائیز هم رخت میبندد و میرود و شهر دو دستی تقدیم دِی میشود که دیجور است و سخت و سوزناک. پائیز به خزانش زیباست و زمستان به پوشیهی سپیدِ مخملین روی شاخهها… اما کو تا دانههای برف فرو برسند و کو تا چادر برفی، روی شهر را سفید …
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟ مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟ زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساختهای یعنی چه؟ شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟ نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداختهای یعنی چه؟ سخنت …
پیرمرد نصف شبها به خواب عمیق و بعد خُرخُرهای ممتدی که از لحظهی به خواب رفتنش شروع میشد، ناخودآگاه شروع به قرائت حمد و سوره میکرد و این هر شب اتفاق میافتاد و من مانده بودم در حیرت از صافی دلش که هر شب خواب نماز میبیند و وسط خواب و خُرخُر، حمد میخواند و …
