عجیب اینکه کسی روزه نگیرد و ماهِ مبارک را به سُخره بگیرد و سراغ هر گناه و معصیت ریز و درشتی در روز و شب رمضان و حتا لیالیِ قدر برود و آن یکی دو روز را که معجزه کرده و روزه گرفته را بعد شنیدن اذان ظهر! به نیت کله گنجشکی! افطار کرده باشد …
Month: مرداد ۱۳۹۲
به نظرتان، این پتهای که دوستان هم حزبی و غیر هم حزبی در جریانِ مذاکرات اخذ رأی اعتماد به کابینهی یازدهم روی آب ریخته و میریزند، ناشی از دغدغهی نمایندهگی ملت و در راستای ادای وظیفهی خطیر سخنگوئی ملت و سوگند نمایندگی و حرف حق گوئیست یا برآمده از بغضِ نرسیدن سهمیه و سهم و …
سؤالش بیخود بود؛ “حاجی راستی چرا نمیری سوریه برای دفاع از حرم؟ بچهها دارند اسم مینویسند!” و انگار آتش افتاده باشد به جان حاج عباس و گـُر گرفته باشد و دردِ دلش عین زخم کهنهای که خون رویش به نازکی شترک بسته باشد، باز شود و غم همهی مساحت چشمهای سیاهش را بگیرد و در …
“فرزندم! با قرآن، این کتابِ معرفت آشنا شو؛ اگر چه با قرائت آن. و راهی از آن به سوی محبوب بازکن و تصور نکن که؛ قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این؛ وسوسهی شیطان است… .” حضرت روحالله
یارِ نادیده سیر، وقتی رفت که هنوز سیرش نبوئیده بودیم و سیر از سفرهاش لقمه نگرفته بودیم. رمضان تا بود، خیالمان به بودنش خوش بود و دیروز که رفت، حسرتی در دلمان کاشت که مگر سالی و دوازده ماهی بگذرد و مگر عمر و توفیق رفیق شوند که؛ یکبار دیگر بعدِ سیصد و شصت و …
الهی از اینکه نفسهای ماندگار رمضانی را که آغشته به رحمت و تسبیح تواَند را بیست و چهار ساعتِ دیگر تمدید کردی و رمضانِ امسالمان را سی روزه پسندیدی؛ از تو متشکریم. ما را قدردان این موهبتت بگردان و ناممان را از جرگهی غافلان به در آر. آمین.
ماهت تمام شد. ماه پر معجزهات تمام شد. گیریم نه امروز که یک روز دیرتر و بر خلاف باقی سالها، سی روزه. -برای کسی که بیست و نه روز میهمانت بوده و قــَدرت ندانسته، چه سود و زیان که یک روز کمتر و بیشتر میهمانت شود؟- دلم برایت برای مهربانی گستردهات برای ابواب گشودهی بهشت …
محضر آیتالله بهاءالدّینی بودیم. موقع استراحت ایشان بود امّا یکی از آقایان – که روحانی بود – اصرار داشت که میخواهم ایشان را ببینم و کسب تکلیف کنم. ایشان فرمودند: بیا، آمدند. فرمودند: حرفتان را بگویید. آن شخص گفت: جلوی این دو نفر بگویم؟ آقا فرمودند: بله، جلوی همینها بیان کنید. گفت: میخواهم برای مجلس، …
“به مِی فروش بگو؛ سی شب است منتظرم بیا که گوشهی ابروی ماه را دیدم…!” سعید بیابانکی
الهی در این روزهای پایانی چنان که توانی و دانی برای ما بندهگان عاصی بچین از خرمنِ خوشههای خوشنودی و رهایمان کن از بند ظلماتِ نفسانی آنسان که رهاندی یوسفِ کنعانی از غل و زنجیرِ زندان و تهمتِ واهی…
