آن سال که تنت زینت خاک شد، سر به مُهر کربلا گذاشتن سر سجادهی نماز حسرتی همهگانی بود. آن سال و سالها قبل و بعد از شهادتت، زیارت کربلا و سر به آستانِ سیدِ شهیدان سائیدن آرزوئی بود دور و دراز و دست نایافتنی. تو هم که با حسرتِ زیارتِ حسین سر به راهِ شهادت …
Month: شهریور ۱۳۹۲
آموختهام که؛ وقتی اربابِ رجوعی تلفن میکند و بیآنکه ادبِ سلام دادن داشته باشد، زبان به گله و شکوه و شکایت میگشاید، درخواستی خواهد کرد از جنسِ نق و بدعنقی و دعوا و نتیجهای نخواهد گرفت الا برآورده نشدنِ عرض حالی که دارد. آموختهام که سلام، فقط از کلام کسانی جاری میشود که میدانند خواهششان …
از حماقتی که در آمریکائیها در فقرهی حمله به افغانستان و عراق دیدیم بعید است، عقلشان برسد و انبار باروتِ منطقه را در حلب و دمشق و شامات به آتش نکشند. جنگی که مثلِ دوتای قبلی و خصوصا در مدل عراقیاش شروع کننده بودند و امروز بعد از ده دوازده سال، هنوز از باتلاقِ خود …
حیف باشد که؛ تو باشی! و مرا غـَــم ببرد… .
وقتی قبای ریاست بر تن کسی اندازه نباشد، مرور زمان تنِ او را بزرگ و قدِ آن قبا و قبا را کوچک و اندازهی تنِ او نمیکند. به عبارت بهتر، لقمه باید اندازهی دهن آدم باشد که آدم بتواند ببلعدش! یا اینکه؛ نباید زیر بارِ کاری بروی که توان انجامش را نداری و نداشتهای و …
دو سال و اندی قبل، وقتی به جهت کار غیرمترقبهای تهران بودم و علاف و منتظر در ضلع جنوبِشرقی میدان انقلاب که تا دوستی بیاید سر قرار و برویم پیِ آن کارِ غیرمترقبهی فوری و فوتی، از سر بیکاری گز میکردم کتابفروشیهای آن حوالی را که “جانستان کابلستان” رضای امیرخانی را دیدم. یکی دو ماه …
اینکه به قول حضرات، از پا قدمِ سلطان، قصر سعدآباد رونقِ نو گرفته و کلیدِ تدبیر افتاده در قفلی که درش را هشت سالِ تمام بروی میهمانان دیپلمات خارجکی بسته و به روی بازدیدکنندگان وطنی باز کرده بود و آنجا مِن بعد دوباره میشود محل قیام و قعود سران و سلاطین و رجالِ میهمان و …
ای پیشپروازِ کبوترهای زخمی بابای مفقود الاثر! بابای زخمی! ‘ دور از تو سهمِ دختر از این هفته هم پَـر پس کِی؟ کِی از حال و هوای خانه غم پَـر؟ ‘ تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی یک قابِ چوبی روی دستِ میخ بودی ‘ توی کتابم هر چه “بابا آب میداد” مادر نشانم …
همان عادلِ سالهای تبریز بود با همان یونیفرمِ سفیدِ مخصوص افسرانِ راهنمائی و رانندگی با همان رقص مدام دستها در شعاعی از اطراف سر و سینهاش با همان موهای حنائیِ شانه شدهی نیم مجعد. فقط در این ده دوازده سال که ندیده بودمش، چهار پنج درجه به درجاتِ ستوانیاش اضافه شده بود و تک و …
بگذار هرکسی هر چه میخواهد بگوید و هر نحو که میخواهد نگاهمان کند من! لذت آن شُربِ مدام که در عمق نگاهت بود را با هزار هزار خروار طلا و سیم و لعلِ دنیا تاخت نمیزنم…
