سر بی موئی که ما اینجا می تراشیم و حاشیه هائی که از شغل نیم بندمان می نویسم و دوستانی که قهرمان حاشیه های ما هستند و دل گیر از پرداختن به قصه شان، مستحضر باشند که: اولا ما عیب کس به رندی و مستی نمی کنیم! دوما مخاطب عمومی وبلاگ ما هزاری هم خُبره …
ماه: آوریل 2012
از آن همه آیند و روند و قول و عمل و مشارکت و آمدن تا پای کار مسئولین و مردم و ریش سفیدان و مدعیان و غیر مدعیان؛ حضور جوانکی لاغر و مردنی و یک لا قباء پرده ی خاص و درخشان پروژه ی “تپه ی شهداء” بود، که تا رسید لباس عوض کرد و …
کم از یک هفته است همه ی امکان و توان را مصروف و مهیای کار آماده سازی تپه های جنوبی شهر کرده ایم که قبل این به نام روستای هم جوار، “امیر بَی داغلاری” و من بعد به صفای حضور دو شهید گم نام که حاصل تفحص در فاو و محل عملیات والفجر هشت اند، …
داشت عین ابر ِ بهار اشک می ریخت. طی این سال ها، اولین مرتبه بود که این سان بی خود و بی دل می دیدمش و هیچ قبل این گمانم نمی رفت آدمی به پوست کلفتی او، اشک هم داشته باشد برای ریختن! عصری که رفتم عقبش، تازه از راه رسیده بود و خسته بود …
و خدا به تر می داند که هیچ تلفظی به قدر ندای اتصال لب و دندان و کام تو به هم برای من شیرین نبود… و خدا به تر می داند که هیچ کلمه ای و جمله ای نغزتر از کلامی نبود که از بین دو لب تو می تراوید… و خدا به تر گواه …
پیوسته تو دل ربوده ای معذوری غم هیچ نیازموده ای معذوری من بی تو هزار شب به خون درخفتم تو بی تو شبی نبوده ای معذوری – – – – – ابی سعید ابالخیر
مرد موقری که کت و شلوار رسمی و پیراهن سفید و یقه دیپلماتیک و ریش آنکارد شده داشت تا همین چند روز پیش صاحبِ منصبی بود برای خودش. یعنی تا همین چند وقت پیش اگر می خواستی معاون ِ دستِ چندم ِ ایشان را ببینی می باید که از هفت خان می گذشتی و هفت …
… من از گوشه بیمارستان به آفریقا و شرق زیر سلطه و تمام کشورهای تحت ستم اخطار می کنم که متحد شوید و دست آمریکای جنایتکار را از سرزمین های خود قطع کنید. دست آمریکا و سایر ابرقدرت ها تا مرفق به خون جوانان ما و سایر مردم مظلوم و رزمنده جهان فرو رفته است …
شماره اش را که گرفتم، صدای عبدالباسط به استقبال و پیشواز تماس من، این آیات را خواند: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی و من یاد شب جمعه های بارانی افتادم که مزار شهداء پر بود از طنین این ندای آسمانی و تو انگار کن آغوش گشاده …
ابراهیم را فرمودی تا بالای آن بلندی رود و مردمان را ندا دهد که حج به جا بیاورند و از هر سو پیاده و سواره، از راه دور و نزدیک به سوى تو آیند… – – – – – – – می گویند دعوت نامه ی دوستان و مهمانان را می نویسی و هر کدام …