هیچ پیامبری برای تعلیم شمشیر نیامد؛ پیامبران آمدند تا ذائقهی بشر را با یاس آشنا کنند. پیامبران برای تکثیر تبسم و تداوم نسترن آمدند. پیامبران آمدند تا ما آبیاری اشراق را بیاموزیم و آبش آفتاب را یاد بگیریم. ذوالفقار، پاسبان حرمت گلها و خونهاست. ذوالفقار، شمشیر نیست، آیینه است. ذوالفقار اشکی است که الماسهای جهان برماتم انسان گریستهاند. ذوالفقار میخواهد شمشیر را مقطوع النسل کند. ذوالفقار گردنه گردنکشان تاریخ است… ذوالفقار پرچم همه شمشیرزدگان و زخم خوردهگان تاریخ است. ذوالفقار آمده است تا کودتای شبانه شمشیرها را بشکند.
خمینی آخرین تجلی ذوالفقار بود: مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را درهم میشکست؛ مردی که با لبهایش سماع میکرد. ابروان خمینی، ذوالفقار دوره غیبت بود. مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که سلمانفارسی را به همه زبانها ترجمه کرد. مردی که با اباذر برادر بود… مردی که با خون، شمشیر را به زانو درآورد. مردی که با بارانهای موسمی نیایش پایان خشکسالی تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی فروخت و به خیابانهای ما پرچم هدیه داد. مردی که ما را به خودکفایی موجها رساند. مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد. مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رساند. مردی که کاسه های ترکخوردهی نیت را از عرفان ناب کوهپایههای پرستش پرکرد و ما را به آب و هوای اهورایی عادت داد.
اکنون کودکان ما، بربامهای نیایش، بادبانهای بلند زیارتنامه را تکان میدهند. اکنون زنان ما، آبستن آفتابگردانند و مردان ما در زیرخروارها تاک- در معدن مِی- به استخراج ابدیت مشغولند. ما به جهان، خورشید و پرچم و سنجاقک و نیلوفر صادر میکنیم. اکنون پرتونگاران ما، پروانهای اختراع کرده اند که همه رنگهای جهان را نمایش میدهد… ما تکلم بشری را بازسازی میکنیم. ما خشم خمینی را برای ببرهای منطقه میفرستیم تا از زخم غزالان زمین، برائت بجویند.
– – – – –
شطحی به امامت رویا – احمد عزیزی. (که دعا میکنیم خدا جان زتن رفته و شفای عاجلش به او بازگرداند… آمین)