مکن ای صبح طلوع

هر بار لای هر مقتلی را که می‌گشائی
یا پای هر روضه‌ای می‌نشینی
هر بار وقتی ذکر مصیبت یکی از یاران سیدالشهداست و نقل میدان رفتن و رزمیدن و رقص شمشیرش
ته دلت از صمیم قلب، از عمق وجود، با ذره ذره سلول‌های شیعه‌گی‌ای که تو را تنیده
آرزو می‌کنی
کاش این‌بار اباالفضل وقت بازگشت، با مشک پر آب به خیمه‌ها برسد و یا علی‌اکبر از ثقل حدید و شدت عطش و جور اشقیا از صدر زین به زیر نیاید و علی‌اصغر در هجوم بی‌آبی بال بال نزند و سالم به خیام برگردد…
یا حر راه بر امام حریت نبندد و حرمله تیر سه شعبه نداشته باشد و خولی طمع انعام نکند و اصلن کاش خانه‌ی ویرانش تنور نداشته باشد و کاش اصلن خدا خیزران نمی‌آفرید و کاش امام با لب‌های خونین آیه نمی‌خواند و کاش کجاوه‌ی زینب ستون نداشت و کاش کوفیان وفا می‌داشتند و مسلم را تنها در کوچه‌های تاریک رها نمی‌کردند…
الغرض؛
هر بار هر داستانی که از منظومه عاشورا می‌شنوی
ته دلت امید می‌بندی که کاش روضه‌خوان، مقتل را به سرانجام دیگری می‌رساند… و آفتاب روز دهم هرگز نمی‌دمید…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.