وقتی در نصف روز شهرِ برف ندیده تا بیست و یکم دی ماه، به یک باره سفید پوش از برف شود و دانههای متراکم لباس سپید زمستان، از قوزک پایت بالاتر آید و تو در تراکم روبیدن برف و ترافیک تماسهای همآهنگی ماشین آلات و نمکپاشی و بازگشائی معابر، قدم راست کنی سمت برف دست نخوردهای که سی چهل سانت تلانبار شده جلوی محوطه و بدوی روی لایهی یک دست سفید و زیبائی که قدرتی خدا، در کم از دو سه ساعت همهی شهر را فرش خود کرده، لذت ایام کودکی در لابلای سرمای مطبوع پس از بارش بخزد زیر پوستت و یادت بیفتد شلاقِ سیلیِ گولّه برفی وقتی میخورد به گونهات چه زق زقی میکرد و دویدن روی برف پا نخورده و رد پا گذاشتن روی دامن یک دست سفید برف چه لذتی داشت و چه لذتی دارد…
و برف، کریمانه روزهای خشک و سرد و دیجورِ دی را زمستان کرد و زیبا…
و کذلک الله یفعل ما یشاء +
و قلیلٌ من عبادی الشکور +
… خدایا؛ بابت رخت نوئی که از سفیدی برف بر تن امروزمان پوشاندی، از تو متشکریم!