موهای یک دست سفید سر و ریشش داد میزد که شیرین، شصت و پنج را دارد. خودش اما گفت که سیوهشتی است و ۵۳ سال بیشتر ندارد. از هر زاویهای که نگاهش کردم شبیه سیوهشتیها نبود که نبود.
میگفت سال شصت و دو اول بار حاجی شده و راه نرفتهای ندارد الا حسرتی که دیگر چارهاش گذشته.
میگفت کاش به جای حج و عمرههای بیشمار لااقل یک بار جبهه میرفت و حسرت جهاد نکردن در راه خدا، سنگینترین داغی است که بر دلش مانده و من دانستم پیرمردِ بابُلیِ ریش سفید، چرا اینهمه زود از تک و تا افتاده و شکسته شده!