سو قوربان‌لاری

مغازه‌ی زرگری، شبِ عید، جای هر چیز دیگری بود الا تصاویر شهدای والفجر۸٫
آن‌هم روی لب تابی که فلسفه‌ی وجودی‌اش ضبط ۲۴ ساعته‌ی تحرکات جناب زرگر و مشتری‌ها و ارسالِ آنلاین آن به دائره‌ی اماکن عمومیِ ناجاست جهت کنترلِ مال‌خرها و سارقین راسته‌ی زرگران و البته استعلامِ لحظه‌ای قیمت طلا و سکه و خبرگیری از کش و قوس و افت و خیز بازار فلز پر بها.
الغرض، وقتی رسیدیم داشت عکس‌های محسن خدا بیامرز را دست‌چین می‌کرد بفرستد برای یادواره‌ی شهدای اطلاعات-عملیات و مانده بود روی تصویر شفافی از جنازه‌ی محسن که می‌گفت عکاسش خودمم و محل عکاسی‌ معراج شهدای شهر است و زل زده بود به پای چپِ شهید که قطع شده بود و مدام زیر لب می‌گفت: اگر عقل‌مان رسیده بود و لباسش را زودتر در می‌آوردیم، الآن محسن زنده بود و الآن پیش‌مان بود و الآن بین‌مان بود… .
و گفت که لباس غواصی نامرد است! فشار می‌آورد به بدن و می‌چسبد به تنِ آدم. برای همین هم بود که وقتی پای محسن قطع شد، فشار لباس، خون را با فشار از رگ‌های قطع شده‌ی زانوی آویزان بیرون پاشید و تا به خودمان بیائیم، محسن را شهید کرد… .
می‌گفت: ببین! سالمِ سالم است. هیچی‌ش نشده… فقط پایش… .
= = =
مرتبط است: +

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.