برای نیروی شرکتی، هیچ چیز بدتر از آن نیست که یکهو و بیهوا و بی هیچ عیب و علتی یک صبح زود بیاید سر کار و با نیروی جایگزینِ رسمیای مواجه شود که آفتاب نزده بسط نشسته جلوی اداره و نیشش تا بناگوش باز است و به اتکای رسمی بودنش سینه جلو داده که؛ جل و پلاست را جمع کن! از امروز من رئیسِ آبدارخانهی اینجام!
برای مدیرش هم هیچ چیز سختتر از آن نیست که نتواند برای نیروی شرکتیِ به فنا رفته کاری کند و مظلومیت چشمهای پر از بغض او که جوانی و غرور اجازه به باریدنشان نداد و به اجبار اخراج (= جایگزین = تعدیل) شد، تا ظهر و تا عصر و تا شب و تا نیمه شب و تا فردا و تا همیشه، از مقابل چشمش کنار نرود… .
– – – –
از هماین دست: +
دیدگاهها
طفلی جوانک