بعدِ آن دعوا و آن گفت و شنود
در آمد که من
از اینهمه خاطره که نوشتهام از آن روزها
فقط خواستهام بگویم که؛
مجید، بندهی دستخالی خدا
با دستان خالی وارد غائلهی غرب و کردستان شد، دستخالی بود وقتی که جنگ تمام شد و دستخالی است امروز با اینهمه یادداشتِ روزهای جنگ و دستخالیست فردا روز وقتی که در تابوتش میگذارند.
میگفت نوشته تا بماند تا یادش بماند تا یادش نرود که تنها دستگیرش ظنِ به رحمت خداست و جهاد وظیفهاش بوده و نه حتا یک کلمه بیشتر. و میگفت کسی را برای ادای وظیفهای که دارد به عرش نمیبرند… .
دیدگاهها
به نظرم هر کس به وظیفه ش اگاه باشه و عمل کنه به عرش میبرنش…
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود…