اشتیاق

سیدرضا را خیلی سال بود ندیده بودم. حتا خبر هم ازش نداشتم. می‌دانستم که طلبه است و معمم شده و قم است و مشغول درس و بحث… .
بین بچه‌ها به ماخوذ به حیا بودن و سربه زیری و آرامشش شهره بود. آقا سید به‌ش بیش‌تر می‌آمد و بچه‌ها همان “آقا سید” صدایش می‌کردند و نه “سیدرضا”.
خبری از آقا سید نداشتم تا دی‌‌روز. که خبر آمد بین راه، حوالی کربلا، به اشتیاق دیدار جد شهیدش قالب تهی کرده و قلبش از شوق رسیدن به کعبه‌ی مقصود از تبش ایستاده… .
رضوان الاهی بر او باد. بر او و بر همه‌ی آن‌ها که دل در گروی مهر حسین داشتند و با حسرت زیارتش چشم از دنیا بستند… .

دیدگاه‌ها

  1. هادی

    سلام
    قرار بود دوشنبه ۱۶ آذر برگردد پیش خانواده اش یعنی همسر و سیده زهرای ۱۰ ساله و مطهره سادات ۷ساله اش ولی تربت کربلا امانتدار خوبی نبود
    داغ بزرگی بود برای دخترانش که تا به حال از گل کمتر به آنها نگفته بود .
    به نظرم خدا میخواهد آن قسمت قشنگ انسانیتمان را امتحان کند ولی چه امتحان سختی …
    خدا بیامرزدش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.