از هفت روز هفته فقط یک روزش مال خودت است.
روز خودت.
جمعه ای که سرت خلوت تر است و کسری خواب شنبه تا پنج شنبه ات را جبران کرده ای و دست آخر، یک بعد از ظهر پائیزی با چای آبلیموئیِ لیوانی، چاشنی روز تعطیلت می شود.
تا وقتی بین کتاب ها و انبوه مجلات هنوز نخوانده ات سِیر ! می کنی یادت بیفتد که این شش روزه کجاها بوده و با کی ها چی ها گفته ای.
همانطور که کتاب های در نوبت خوانده شدنت را جمع و جور می کنی، به دیالوگهای فکر می کنی که بین تو و آدم های دور و برت رد و بدل شده اند و باز فکر می کنی اگر می توانستی زمان را عقب بکشی، چه حرف های درست تر داشتی که با آدمهای دور و برت بزنی!
جمعه، روز مرور اتفاقهاست.
و روزِ موعودِ اتفاقِ بزرگ!
دیدگاهها
روز مرور تلنگری برای روز حسابمان است اگر بیاندیشیم …
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد!
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد !