تا روز انتخاب (ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد)

وقتی در دل سیاه شب، ببینی کارنوال بزن و برقص و پای کوبی را عَلَم کرده اند در حمایت از کاندیداتوری کسی که داعیه نماز شب خواندن دارد و مُهر روی پیشانی اش را از سال های جنگ بیادگار، و حاجی! نیم ساعت قبلش قطار اسم شهید و امام و خون و ارزش و انقلابی گری براه انداخته بود در آخرین نطق انتخاباتی و قسم هفت قرآن به میان می خورد که آی منم آن که پاسدار ارزشهاست، و مباد که به غیر!! مایل شوید
باید به خودت شک کنی که از سلک این آدم ها برای خودت اسطوره ساخته ای؟
یا به حضرت کاندیدائی که تا دیروز اسطوره ات بود و امروز به بهای چند رأی بیشتر، حجب و حیای یک حزب اللهی دهه شصتی را بی خیال شده؟ و در مقابل بساط دهل و سُرنا و یالّی هواداران! سکوت!!! اختیار کرده و هر وسیله ای را برای رسیدن به مقام خدمتگزاری ملت موجه می داند!
و یا به ارزش کسب مقام خدمتگزاری که این روزها بهایش آن چنان سنگین شده که کار را رسانده به سرشماری تعداد شهدای خانواده و …
حاجی… رزمنده… دلاور… کارشناس… مشاور…
نمی دانم چه خطابت کنم که شامل رسم دیروزت باشد و هم اسم امروزت!
تو و دور و بری هایت تصویر ما را که از اسطوره ها به هم ریختید. مفت چنگ تان! لااقل شهدا را بی خیال شوید…