گُل عُذاری زگلستان جهان ما را بس…

با ما چنان کن
که با برگ ها کردی و با جوانه ها
و با شاخه های بی جان زمستانی
و شاخسار هائی که رویاندی و روئیدند.
و با چشمه های خشک از جور زمستان که جوشاندی شان و جوشیدند…
آی صاحب قطرات باران و ابر و باد و مَه و خورشید و فلک!
ما را برویان و دانه ی دل هامان را از دل تنگ و سیاه خاک بر آر
جوانه از جانمان برویان و دل ِ مرده مان را صیقلی نو دِه!
و ما را آن دِه که آن بِه…
یعنی؛
بهـــــار” مان به مان برگردان! و زمین را زنده کن، آن سان که وعده دادی: یُحْیِی الْأَرْ‌ضَ بَعْدَ مَوْتِهَا (+)
همین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.