از قضا منی که الان چهل سال بیشتر است حسین، پسرِ علی شرفخانلو شدهام، در سن و سالیم که در کوچه و خیابان برای طفلان و نوجوانانِ ناشناس که اسمم را بلد نباشند، عمو خطاب شوم و ماجرا وقتی جالبتر میشود که بدانیم همهی آنها که مرا از نزدیک میشناسند میدانند که همهی دوست و …
استاد تاریخمان که خدا مثل او را زیاد کند و نمونهی مجسم کتابخوانی و کتابخواریست، روزی لابلای بحثی که در فقره حضور خوارج در شاخ آفریقا در خلال سالهای قرن دوم هجری میکرد، بیمقدمه گفت «تاریخ را اگر بخواهید عینی ببینید و بخوانید، ردش را باید لابلای رمانها و قصهها و حکایتها و داستانها بجوئید.» …
انتخابات دور دهم مجلس شورای اسلامی در حالی قرار بود در ۷ اسفند ۹۴ برگزار شود که همزمان دو نفر از دوستانم داوطلب نمایندگی بودند. که یکیشان سابقهی داوطلبی در دورههای قبلی را داشت و یادم هست، یکسال مانده به انتخابات در خلال حرفهای خودمانیای که بینمان بود و هنوز هم هست، بهش گفتم که …
نوشتن این یادداشت سخت و تقریبا غیرممکن بود. یا حداقل، برای نوشتنش باید چند سال دیگر صبر میکردم اما چون دارم سلسله مینویسم یاد داشتهای انتخاباتی را، حیفم آمد از رج خارج شوم و قصه ۸۶ و شرح آن سوز جگرش را بگذارم برای وقتی دِگر. پس باید برایش مقدمه بنویسم. و مینویسم؛ در تاریخنگاری …
سال ۸۵ موعد انتخابات مجلس خبرگان رهبری بود. دولت نوپای نهم، در امتداد حذف و تعدیل بسیاری از روندهای غیرضروری که دست و پاگیرِ سیستم دولتی و حکومتی بودند، به این نتیجه رسید که کمکم انتخاباتها را تجمیع کند. یعنی با پس و پیش کردن موعد انتخاباتها، کاری کند که در یک روزِ رأیگیری، دو …
حج، پدیدهایست شیرین و سخت. شیرین از باب اینکه هر سویش را که نگاه کنی خدا را خواهی دید و خواهی یافت و سخت از این رو که سفر دارد و مشقت دارد و تغییر آب و هوا دارد و دوری طولانی مدت از شهر و فرهنگ و خانواده دارد و در محلی اتفاق میافتد …
این مثال پرکاربرد را از معلم قرآن، شیخ محسن آقای قرائتی یاد گرفتهام که میگفت: در اهمیتِ بها دادن و استفاده بردن از نیرو و انگیزهی جوانترها، از قرآن اینرا یادگرفته که: «خدا وقتی سپرد به ابراهیم که برود بیت را که در طوفان نوح آسیب دیده بود تعمیر کند، گفت که اسماعیل را هم …
عمو که شب عید و در ناممکنترین زمان مجبور شد یک سر بیاید خوی و سند فیش حجی را که برایش خریده بودیم را شخصا در محضر ثبت اسناد رسمی امضا کند، در ضمن اسناد و مدارکی که باید برای امضای اوراق همراهش میبود، هدیهی گرانبهائی برایم آورد؛ سجلیِ پدربزرگم مرحوم مش حسین آقای شرفخانلوی …
چشم که باز کردم دور و برم پر بود از آدمهائی که چشم و دلشان به امام و حرفهایش دوخته شده بود. مادربزرگم که خروار خروار آرد خمیر میکرد و میپخت تا بفرستد جبهه؛ به حرف امام بود که سپرده بود «هرکس هرطور که بلدست از جبههها حمایت کند.» دائیهایم که سالی …
هر قدری که از بودن در بین سر و صدا و شعار و شور و حال و رقص پرچمهای سه رنگ و خوش رنگمان در ۲۲بهمن لذت میبرم، از مراسمهای دولتیای که برای جشنهای انقلاب برگزار میشود، لذت نمیبرم! نمیگویم «بدم میآید» که دچار گیر و گرفت کجفهمان نشوم و شما اصلا فکر کن که …