نوجوان بودم که روضهها را فهمیدم. شرح معرکههائی که تهش به شهادت یکی از چهارده معصوم میانجامید و همهشان بلااستثناء دریغ و درد و آه و حسرت و نیسگیل داشتند. آهِ از دست دادنِ آدمی خوب که خورشید بر سر بهتر از او سایه نیفکنده باشد. وقتی چند سال گذشت و مشتری دائمی روضه شدم …
قصه قبرستان را نوشته و تحویل دادهام و ناشرش همین پیش پای شما طرح روی جلدش را فرستاد که برای بازدید نهائی ببینم و عیب و علتها را رفع و رجوع کنیم که برود چاپخانه و بعدش تدارک مراسم رونمائی و معرفی و فلان. و لکن نه بازی مرگ را سوتِ پایانی هست و نه …
این یادداشت را مینویسم بخاطر حسرتی که از تعطیلی حج ۹۹ دارم. داغی که با هیچ آبی سرد نمیشود و هر هزار جهد که بکردم که مگر شمار حجاج امسال باشم، افاقه نکرد که نکرد و مینویسمش به شکرانهی اتفاقی مبارکی که در حج ۹۸ افتاد و الاهی که مکرر تکرار شود. همیشه و هربار …