علیالطلوعِ صبحِ یکی از روزهای هفته قبل، از سپاه زنگ زدند که میخواهیم بیائیم دیدار با خانوادهتان به مناسبت هفته پژوهش. منگتر از آن بودم که حواسم را جمع کنم و بپرسم پژوهش و ما دقیقا در کجای عالم به هم برخوردهایم؟ و همه زورِ ذهنیام را جمع کردم و این جمله از ذهنِ هنوز …
تنور انتخابات سال ۹۶ هنوز گرم نشده بود که خدا علی را بهم داد. روز ملی شدن صنعت نفت. ۲۹ اسفند ۹۵ که لابد اگر دوره، دورهی مصدق بود، در و همسایه و قوم و اقربا، با وزن و قافیهی “علی” و “ملّی” کلی شعر و سرود و قوشما (بداههی چهار پارهی ترکی) برای تولدش …
از دین خدا آن قدری سرم نمیشود که فتوا بدهم آیا با تغییراتی که در روابط اجتماعی ایجاد میشود، احکام مکروه و مستحب و مباح هم میتواند دستخوش تغییر و تعدیل شود یا خیر؟ مثلا در شرع مقدس داریم که گورستان محل خرید و فروش نیست و شارع مقدس فرموده که این کار مکروه است. …
پائیز سال ۸۹ برای دیدن دوستی، باید میآمدم تهران. صبحش که داشتم از خانه میزدم بیرون، مادرم خواب بود و بین خواب و بیداری متوجه رفتنم شد. برگشتم برای خداحافظی. عادت دارم وقتهائی که میروم سفر، دستش را ببوسم و عادت داشتم وقتی دارم دستش را میبوسم، از خدا چیزی طلب کنم. اما آنروز و …
خبر حاجی را صبح جمعه شنیدم. مثل همه. مثل همهی نمازخوانها و نماز نخوانها که صبحها قبل یا بعدِ طلوع، چشم که از هم باز میکنند، در کش و قوس و خماری بین انتقال از نشئهی خواب به حال بیداری، اول کاری که میکنند – میکنیم- یافتن گوشی و باز کردن مجرای اینترنت و چک …
برای از حاج قاسم نوشتن کلمه کم است. که او کلمه نبود. رود بود. روان بود. راه بلد و راه بر و راه نما بود؛ چراغ بود! کسی که تا مرز شهادت رفت و ایستاد پشت دروازهی وصال و داخل بهشتِ شهادت نشد تا ماندگان به گَردِ راهی که رفته بود برسند. و ببینند شوق …
“یک محسن عزیز” را همان روزهای اولی که به زیور چاپ آراسته شد، زیارت کردم. بواسطه لطف نویسنده چیره دستش، خواهر بزرگوارم خانم غفارحدادی که یک نسخهاش را داغِ داغ و نو به نو و از چاپخانه درآمده و نیامده، نوشته و مُهر کرده، برایم فرستاد. که قصه زندگی شهیدی بود که قبلتر اسمش را …
آن روزهای اولی که قطعه شهدای شهرمان ساخته شد، بازارِ شهادت گرمتر بود و ماه و هفته و حتا گاها روزی نبود که کسی به صورت اسامی شهدای مدفون در گلزار شهدای خوی اضافه نشود و در هشت سالی که جنگ مستقیم بر سر ایرانمان بارید، هر روز و هر هفته و هر ماه و …
نقاشی چهرهی صادق برای نشستن روی جلد کتاب که از زیرِ دست طراح بیرون آمد، روزهای اول اسفند بود. حوالی روز مادر. طرح را فرستادم برای مادر شهید که ببیند و اگر پسندید باقی کارهای طراحی جلد و چاپ را انجام بدهیم. حاج خانم عکس را که دیدند چنان ابراز لطفی کردند که هنوز شیرینیِ …
روز میلاد صدیقهی طاهره – سلام الله علیها باشد – از صبح که چشم باز کردهای، منتظر خبر خوب باشی در به در دنبال خوشحال کردن مادر باشی و یکهو عکس جلدِ کتابت را که دارد میرود برای چاپ، بفرستند برایت و بلافاصله بفرستی برای مادری که روایتش از شهید را نوشتهای و به دقیقه …