سال ۵۶، وقتی آتش انقلاب فراگیرتر از سابق شده بود، کنکور دادیم و چند ماه بعد اسممان جزو قبولیهای دانشسرای عالی راهنمایی ارومیه درآمد. علی در رشتهی دبیری ریاضی و من در رشتهی دبیری علوم تجربی. علی غیر دانشسرا در انستیتو عمران ارومیه هم قبول شده بود که علاقهاش به معلمی و امتیاز استخدامی که …
«بابای بزرگ» میدان که با ما خویشآوندی و نظر حُسنِ خدمت داشت، یکی از شالهای ابریشمیِ نفیس را با حاشیهی دستدوزی شده؛ جدا میکرد و به من میداد. آنرا گرد گردن میپیچیدم. از بسیاریِ اشک که بر آن ریخته بودند، چروکیده بود و بوی کهنهگی میداد. شاید دویست سیصد سال بر صدها گردن پیچیده شده …
برای من، همشهریِ داستان از شمارههای اولش که حاصلِ طبعِ جنابِ قزلی بود شروع شد. شمارههائی که نه به صورت ماهیانه و مرتب که به طور دورهای و با پرداخت به آثار قلمیِ یکی از غولهای ادبیات معاصر منتشر میشد. طبعا، بعدها و بعد از انتشار چند شماره و وقفهای که در کار نشرش حاصل …
راه آن است که؛ چون رَوی، رَسی! تمهیدات. عینالقضات همدانی
بو سعید خراز میگوید: «ابلیس را به خواب دیدم، عصائی برگرفتم تا وی را بزنم، بدان باکی نداشت و نترسید، هاتفی آواز داد که وی از این نترسد، وی از نوری ترسد که در دل باشد.» کیمیای سعادت. امام محمدغزالی
از رفتنت دهان همه باز… انگار گفته بودند: پرواز! پرواز! (قیصر) – – – یاد و خاطرهی قیصرِ شعر آئینی و انقلابی تا همیشهی تاریخِ این کهن بوم و بر، سبز.
“ادبیاتِ جنگ متولد میشود؛ ساخته نمیشود. ارزش کلمهها در این گونه نوشتاری بیش از هر چیزی، انسانی است. انسانها پس از تحمل جنگهای طاقتسوز و خانمان برانداز به خلوت خود میآیند و بدون اینکه آگاهی حرفهای از چهگونه نوشتن داشته باشند، دست به قلم میبرند و با کلمهها رنج و آرزوهای خود را شکل میدهند. …
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد ‘ هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد ‘ در بحر فتادهام چو ماهی تا یار مرا به شست گیرد ‘ در پاش فتادهام به زاری آیا بود آن که دست گیرد ‘ خرم دل آن که همچو حافظ جامی …
ساعت ده صبحِ سهشنبه هجدهم مهرماه سال نود و یک خورشیدی، همزمان با طیارهی بوئینگِ ۷۴۷ ما که چهارصد-پانصد زائرِ ایرانی را تا “مطار عبدالعزیز الدولی” رسانده بود، طیارههائی از هند و چین و آلمان و نایروبی هم در فرودگاه بینالمللی بندر جده پهلو گرفته بودند و حجاج – بقول جلال- منتظرالورود به خاک عربستان …
به پاس قدمی که رنجه فرمودید و به جلسهی نقدِ کتابم آمدید به حرمت آن یکصدوپنجاهویک کتابی که از سال ۱۳۴۸ تا یومنا هذا نوشتید و معلمِ نسل ما و نسل پدران ما بودید به افتخار همعصر بودن با دُرِّ یتیمی چون شما به اشکی که از چشمانتان ریخت وقتی این شاگردِ کوچک، تحویل درس …