قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام… – – – – – – “قیصر امین پور” دفتر گزینه ی اشعار
قصه ی آشنائی من و سیمین دانشور اول بار آنجا بود که ده دوازده سال قبل، ناخواسته مامور چینش و فهرست برداری از کتابخانه ی بی در و پیکر آن زمان مسجد شیخ شده بودم و بین غور در بین کتابهای خاک گرفته در حسینیه ی مسجد، برخوردم به سووشون و طرح جلد گنگ و …
نه زخم کهنه بند می آید نه برف پشت پنجره، نه خاطرات تو. === سید علی میر افضلی. کتاب داستان همشهری. شماره دهم. بهمن نود
از جمله کارهائی که باید بکنید، یکی این است که مخاطب خودتان را، خلق کنید. اگر به فکر این باشید که مخاطب ِ جبهه ی مقابل را تصرف کنید، ممکن است همین فکر، شمار را وسوسه کند که به تقلید ِ کار ِ جبهه ی مقابل بپردازید… ما باید مخاطب خودمان را خلق کنیم. اگر …
«چرا اصرار داشتی، چیزی که خودت هم اصلاً ازش سر در نمی آری، برای انشا و معرفی به دوستانت انتخاب کنی؟» سنگ روی یخ شدم. هر چه سعی کردم کم نیاورم، معلم با سوالات رگباری اش در باره کتاب و مفاهیم و حتی واژه های آن مُچم را می گرفت. آن روز اولین بار بود …
مامانی جواب سلام مهتاب را داد. مهتاب سرش را تکانی داد. مامانی آبشار موهای قهوهای را دید. نمیتوانست با مهتاب تند حرف بزند. آهی کشید و پرسید: – علی ِ من کجاست، دختر؟ مهتاب هم آهی کشید. گردن کج کرد و با همان لحن جواب داد: – نمیدانم علی ِ من کجاست!
آقا سیدمرتضی آوینی: حُبّ نفس یا خودپرستی ریشه همه وابستگیهاست و نفی آن، منشأ همه قدرتهاست. این مطلب را در همه کتابهای اخلاق گفتهاند و چهبسا معنای حقیقی آن را تا به امروز جز معدودی از انسانهای وارسته کسی درنیافته باشد. امروز ما امت بزرگ اسلام معنای این حقیقت را به علمالیقین دریافتهایم و میدانیم …
استاد آن است که به هیچ وجه من الوجوه از ابتدا تا انتها از کار خود غافل نشود و به امید ِ هیچ کس نگذارد و عُجب و غرور که از افعال شیطان است، به خود راه ندهد و به دیانت و امانت موصوف باشد. و صفت او آن است که پا از دایره ی …
خدمتکار و آشپزمان جیم شدند داخل آشپزخانه، مادر بدون گفتن بک کلمه رفت اتاقش و پدرم هنوز داشت حرف می زداما حالا فقط برای من؛ آخرین حواری پیامبری تنها که آماده بود پیش از آن که خروس سه بار بخواند پیامبرش را انکار کند. بغضم ترکید. ===== اختراع افسانه ای. آرتور کستر. ترجمه ی امیر …
سال ۱۹۴۴، پدر بزرگ در میانه ی دهه ی سوم زندگی اش بود. صورت زمخت ولی خوش قیافه داشت؛ دماغ نوک تیز و چشم های مشکی که از شوق چیزی تازه و بزرگ که می توانست جهان را عمیقا زیر و رو کند، برق می زد. پدر بزرگ فقیر بود. بارها به من گفته بود: …
