اِقرَ‌أ كِتابَك

رساله ی حُب!

مادر دو شهید به من گفت: “من بچه هایم را خودم دفن کردم، در خاک گذاشتم و دستم نلرزید.” پدر چند شهید گفت:” اگر چند برابر این ها من بچه داشتم، حاضر بودم آن ها را در راه خدا بدهم.” این چه عنصری است؟ این چه جوهری ست؟ این چه برق درخشنده ای است که …

زنگ خطر کِی به صدا در می آید؟

و چون من اصولا در ادبیات دنبال علامات آخرالزمان می گردم، در ادبیات باید دید در درون این بورژوازی مسلط ِ مصرف کننده و اسراف کننده ی آمریکائی، چه زنگ خطری زده می شود؟ ==== سیدجلال الدین آل احمد. سفر آمریکا

قناعت!

یک بار «سید امام» او را در میوه فروشی کنار مدرسه دیده بود که سیب های لک دار را که ارزان تر بود جمع می کرد و در نایلون می ریخت. سید به پیشانی گِرهی پُر هیبت انداخته بود و گفته بود: « طلبه ی امام زمان، به جای دو کیلو سیبِ زده، یک دانه …

فضل «آل احمد»

به نظر من، آل احمد در محیط تفکر اجتماعی ایران شاخصه ی یک جریان است. تعریف این جریان، کاری مشکل و محتاج تفضیل است. اما در یک کلمه می شود آن را«توبه ی روشن فکری» با همه ی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه ی «توبه» هست، نامید. جریان روشنفکری ایران که حدود …

«هزارخورشید تابان»

کتاب در فضائی رادیکال قصه را آغاز می کند. با شلاق واژه ای بنام «حرامی» و تعریف و توصیف آن که دم به ساعت بر سر قهرمان داستان فرود می آید. کلید واژه ای که به انحای گوناگون و تا می شده در فصل فصل کتاب درگیر و مرتبط است. اگر چه به نظر می …

شیری در میان گله ی بوفالوها

برخاست و به طرف بوفه رفت. پس از دقیقه ای با یک سینی که به اندازه ی چهار نفر در آن نان و نیمرو، پنیر و گردو، و کره ومربا بود بازگشت. اصلاً در بند نگاه و عکس العمل دیگران نبود. مانند شیری بود که نگاه گله ای بوفالو در او ذره ای تردید بر …

احکام و اذکار و اوراد کفاشی!

اگر پرسند که احکام کفش دوزی چند است؟ جواب بگو که چهار است: اول با طهارت بودن. دویم راست بودن. سیم چون به کارخانه درآید این اسم را گوید: الهم افتح لَنا ابواب رحمتک و الدولَه و الکَسب و برحمتک یا ارحم الراحمین. چهارم چون پشت تخته نشیند این اسم را بخواند: سبحان الله و …

و من دلواپس دست هایت بودم

هر شب کنار پنجره می نشینم تا بیائی و برایم خط بنویسی… سرخ، آبی، سبز، کلمات را وقتی می نوشتی، هر کدام اناری می شد و توی آسمان ابر و بادها چرخ می زد و چرخ می زد و دست آخر می افتاد توی حوض. وقتی خط می نوشتی پرستوها ردّش را می گرفتند تا …

حیرانی ام را دریاب جانا

بی تاب تر از جان پریشان در تب بی خواب تر از گردش هذیان بر لب بی رویت روی او بلاتکلیفیم مثل گل آفتابگردان در شب ==== شب پانزدهم. دیدار رمضانی حضرت ِ آقا با شعرا. سال ۸۸ نشر انقلاب اسلامی محمدمَهدی سیّار.