حُسنت به اتفاقِ ملاحت، جهان گرفت… . IIIIIIII تو باز بار دادهای مثلِ همهی هزار و چهارصد و سی و چند سالی که از نزولت میگذرد. باز بهارت رسیده باز بهار، نو شده در گلستانِ همیشه سبزت باز با صد هزار جلوه برون آمدی که ما با صد هزار دیده تماشایت کنیم… باز سفره گشادهای …
#باز_نشر غروب مدینه بغایت کمال، زیباست. داخل صحن شده بودم که اذانِ اعلانِ نزدیکی وقت نماز گفته شد. درسرزمین حجاز، نیم ساعت سه ربع مانده به وقت شرعی نماز، اذانی میگویند که معروف است به اذانِ اعلان. یعنی که وقت نماز نزدیک است؛ یا ایها المومنون! بیرون مسجد، بین باب جبرییل و باب نسا جاگیر …
نسیم نمایشگاه دوباره وزید. در تهران. در شهر آفتاب. جائی که هنوز کتابخوانها ندیدهاندش. اردیبهشتِ ایرانیهای کتابخوان، سالهاست که با کتاب و نمایشگاه رفتن و کتاب خریدن و تلنبار کردنشان روی هم و کولکشی کتابهای نوی خریده شده تا پای باجه پست و دعوا سر بن کتاب دولتی و تهیه لیست خرید قبل از نمایشگاه …
روی بسته بندی شالهائی که چیده بودند روی هم نوشته بود «التوبه». شال مخصوص حجاب بود. از آنها که زنهای محجبهی تُرک سر میکنند و دور تا دور سر را میپوشاند و گوشهاش را سنجاق میکنند که باز نشود. برند «التوبه» برای محصول حجاب، در کشور لائیکی مثل ترکیه، بدیع بود برایم. از فروشندهای که …
عایشه میگوید که: پس چون رسول وفات یافت، از فاطمه پرسیدم که «آن کلمه چه بود که تو از آن بگریستی؟ و آن کلمه که از آن بخندیدی؟» گفت: «رسول پنهان با من گفت که “من رفتنیام.” من بگریستم. پس یک بار دیگر گفت: “اوّل کسی که به من میرسد از اهلِ من تو باشی.” …
و میگوید که: «در حال که شهیدان را بکشتند، دو حورالعین که جفتِ وی باشند بیایند از آسمان و بر سر وی بایستند و خاک از روی او میافشانند و پاک همی کنند و میگویند که “خاکآلود باد روی آن کس که روی تو را خاکآلود گردانید و حق او را هلاک کناد چنان که …
بازگشت دوباره به دامان نوشتن، در روزهائی که ساعتهای مفید کاری به بودن و نشستن و برخاستن و لبخندِ موافقت زدن با محور مشترک و مکرر در مکررِ مذاکرات مطروحه در جلساتِ تکراری میگذرد، نعمت بیبدیل بیمثالیست. قدم زدن در کوچه باغهای داستانی که قرار است به زودی متولد شود… .
خدمت آن دوست گرامی که بیآنکه راهی برای پاسخ به سوالی که پرسیده بود بگذارد، عارضم که؛ ذکر منبع مطلبی که از خواندنش لذت میبرید، جزئی از اصول اخلاقی خواندن و نوشتن است. غرض، این نامستند نگاری، در دراز مدت کار دست ما خواهد داد و رفته رفته باعث خواهد شد که اعتمادمان به خواندن …
روایتی از حیات و شهادت سیدالشهدای انقلاب اسلامی، دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی. دو روز از آبانِ پُر از بارانِ سالِ ۱۳۰۷ خورشیدی گذشته، در محلهی لِنجان اصفهان پسری پا به دنیا گذاشت که اسمش را «سیدمحمد» گذاشتند. پدرش میرفضلالله حسینی بهشتی روحانی نیک نفسی بود که مردم به یُمنِ اثری که در نفَسِ حقش دیده …
دارم “کمی دیرتر” را میخوانم. داستانِ بلندی از استاد سیدمهدی شجاعی که انتشارات خود ایشان – نیستان- منتشرش کرده است. بماند که با ارادتی که به قلم و نثر شیوای استاد داشتهام و کتاب را از نمایشگاهِ سال نود و یک خریده بودم چرا تا الآن مانده کنار کتابهای خوانده نشده و حالا نوبتش رسیده… …