سفر

بار دیگر؛ شهری که دوست می داشتم…

شهرها روح حاکم بر مدنیت، تاریخ، آئین و فرهنگ جماعتی را که میزبانی اش می کنند را نشان می دهد. به دیده ی من هر شهری برای خود ِ خودش، رنگ و بو و طعم و تصویر خود را دارد. و این از غنای فرهنگ و تمدن ایران است که حتی دو شهر هم جوار …

ته مانده ی هیمنه ی عثمانی

از ترکیه که روزگاری مرکز ثقل امپراطوری عظیم عثمانی و رقیب شماره ی یک امپراطوری کبیر ایران بوده، کشوری باقی مانده با رسم الخطی به لاتین و گویشی به سبک و لهجه ی مردمان اسلامبول! و این بزرگترین و اولین تناقض یک تمدن کهن است. که بنویسید به لاتین و بخوانید به ترکی! آن طور …

اسطوره ها ایستاده می میرند!

عروسی یکی از آشنایان است. در روستائی در حومه ی شهری دور افتاده و بد آب و هوا. ما طرف دامادیم و سند طرفیت مان هفت هشت واسطه است که ما را با جنابشان قوم و خویش و آشنا در آورده است. ساعت چهار صبح است و من نه می دانم چرا تا آن وقت …

خدا قطارو آفرید که آدما برن مشهد…

———————————————————- صبح: در مشهد و قم صبح ها همیشه یاکریم ها آواز می خوانند امام رضا: من امام رضا را زیاد بسیار خیلی دوست دارم ضامن: به امام رضا ضامن آهو می گویند طلا: مناره ی حرم امام رضا(ع) از طلا است ضریح: ضریح امام رضا با صفا است قطار: ما هر سال با قطار …

خوشا شیراز و وضع بی مثالش

از شیراز ِ اردی بهشتی غروب های حافظیه و سرو های سر بلند و رایحه ی روح نواز شب بوها و ملودی ملایم تصنیف های سراج و ناظری، شب های شاه چراغی و آرامش قریب حرم احمد بن موسی – علیهما سلام – و صحن فراخ و زیارت دل چسب شهید محراب و قدم زدن …

تذکره الرفقاء: فصل ِ ذکر ِ یحیای ِ متین ِ کاظمی! *

طول دوستی مان شش ماه هم نشد. از وسط های مهرماه حساب کن تا مثلن آخرهای بهمن. نصف بیشترش را هم که اصلن با هم نبودیم. یعنی هر کس سی ِ خودش بود. اما در همان زمان کم، کلی چیز از هم یاد گرفتیم. کلی کتاب را دو تائی – هم زمان حتی! – خواندیم. …

رساله ی بازگشت

«هر بار وقتی از سفری به ایران برمی‌گردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاکِ سرزمینم بوسه‌ای بیافشانم… این اولین‌بار بود که چنین حسی نداشتم… برعکس، پاره‌ای از تنم را به جا گذاشته بودم پشتِ خطوطِ مرزی، خطوطِ بی‌راه و بی‌روحِ مرزی… خطوطِ “مید این بریطانیای کبیر“! پاره‌ای از نگاهِ من، مانده بود در …