سال هاست یقین کرده ام بتی نخواهد شکست! حتی اگر همه ی مردم از شهر بیرون رفته باشند. ما، گرگ های باران دیده شده ایم. آن قدر سرد و گرم چشیده که بت هایمان را هم با خود ببریم. هر جا که باشد. هر چند ابراهیمی در شهر نمانده باشد… و مگر نه این که …
روز آخر سال است و رسم این است که بهاریه بنویسیم. اما در نه چندان دور دست ها برادران بحرینی مان بجای سین ِ هفت سین، شین ِ شلیک ِ مستقیم را سر سفره ی سال نو شان می گذارند. و این چکامه ایست از دوستی در دور دست ها: ” کار کار خودتان است …
این جا دفتر مشق من است. از سال ها پیش تا یومنا هذا. یعنی من این جا، روزهایم را مشق می کنم برای بهتر زیستن و بهتر دیدن و بهتر بودن. این جا را بارها و بارها و هر نوبت از سر تکلیفی که بر گرده ام حس کرده ام به سیاهی سیاست آلوده ام …
هربار هرکس را که می بینم عازم قبله است دلم می لرزد و می سوزد … انگار که تابستان را ساخته اند برای عمره برای شبهای سی و چند درجه ای بیت… برای بدرقه و استقبال از زائر خانه ی خدا… برای بوی خوش خدا فَمَن حَجَّ البَیت اَو اِعتَمَر فَلا جُناحَ عَلیهِ اَن یَطَّوَفَ …
وقتی در اضطراب و اضطرار، نیمه جان ِ به لب رسیده ام را انداختم روی سنگ سفیدی که سال هاست با گونه و لب و دست هایم آشناست، حس که نه! دیدم! دیدم که نبض ِ سنگ ِ در آغوشم به حرکت در آمده. انگار در سال گرد بیست و هفت سالگی سنگ سفید روی …
خدایا سلام! خدایا انگار قرار نیست سر ِ ما سالم به سنگ لحد برسد؟ خدایا! خودت بهتر میدانی که دیگر از سن و سال ما گذشته که بخواهیم امتحانهای این جوری پس بدهیم. تابلوئه که امتحان نداده رفوزهایم. بقول شاعر: بیامتحان مرا به غلامی قبول کن! رسوا شود این دل اگر امتحان دهد… راستش را …
بین آدمهائی که رفته ام سراغشان تا برایم از پدرم – پدری که ندیده ام اش – بگویند، به آدمهای جالبی برخورده ام. جالب تر، تنوع آدمهائی است که هر کدام را به تنهائی می شود صمیمی ترین دوست بابا دانست و هیچ کدامشان به هیچ کدام نمی خورند. از پخش کننده نوشابه بگیر تا …
آن گاه گه بدون جنگ وارد بابل شدم، مردم گام های مرا به شادی پذیرفتند. نگذاشتم هیچ رنج و آزاری به مردم این سرزمین ِ آباد وارد آید. برده داری را برانداختم و فرمان دادم که همه در پرستش خدای خود آزاد باشند. شهرهای ویران شده را از نو ساختم. نیایش گاه های بسته را …
(و لَقَد اَوحَینا اِلی موسی اَن اَسرِ بِعبادی فَاضرِب لَهُم طَریقا فِی البَحر یَبَساً لّا تخافُ دَرَکاً و لا تَخشی). * ترجمه: به یک عدد عصای موسی، برای شکافتن نیل ِ شک و گذار از دریای تردید و غرقه کردن فرعون ِ وهم و تغلب نیازمندیم! *. طه/۷۷