حیف از آفتابِ پر جانِ جمعهای که با داغ هجرتِ پدرِ مهربانِ امت سر از پشت کوه برآرد حیف از تلألوی دانههای برف زیر تابش مستقیم آفتاب سحریِ روز بعد از بارش حیف از زیبائی ذوب تدریجی بلورهای شتره بسته روی ناودانها نبود که با روز مصیبت رحلت رسول بیامیزد؟ حیف از این روزهای زیبا …
هر پرده از آمدن مرد موعود تماشا دارد خاصه آن جلوهاش که جلودار سپاهی شده باشد با صفوفی به هم فشرده از خیل خونین جامهگانِ شهید، به انتقام خون هنوز جوشان در صحرای پر بلای کربلا و شمشیر از نیام کشد و خود را به نام نامی جد شهیدش به عالم بنمایاند… کاش زودتر بیاید …
پیرمرد از لای همین صفحات پیدا کرده بودم. حتی یک بار هم نشد که تهران رفتنی، کج کنم سمت مدرسه و مسجد و مجلسش. پیرمرد، با آن نگاه نافذ و روضههای ناب و تمثیلات بینقصی که میزد و من از دوردست و از گوشهی دنیای مجازی مستمع گاه و بیگاه تمثیلاتش بودم، مقتدر بود. میدانست …
سخت است ببینی کسی که از او فهم قرآن آموختهای و یادت داده قرآن را به چه قرائتی و از چه زاویهای باید دید و شنید و فهمید و لذت دیدن و مؤانست و شنیدن و درک پارهای از آیات را به قدر ظرفی که در زیر باران بیانقطاعش گرفتهای به تو هدیه داده، در …
خوشا آنان که از او مینویسند! ز خط و خال و ابرو مینویسند الفبا ریزهخوار قامت اوست تمام نقطهها خالِ لبِ اوست… – – – عاشقِ دلسوخته؛ محمدرضای آقاسی. رضواناللهعلیه.
حکما خودش مزهی دوست داشتن و خستگی و انتظار را چشیده بود که دائم به آنها که خسته میشدند، میتوپید که؛ عاشق! خسته نمیشه. از حال میره! +
پروردگارا! به حق حسین علیهالسلام و یارانش و به حق زینب سلاماللهعلیها ما را از پیروان واقعی آنها قرار بده. پروردگارا! تو در قرآن از کسانی یاد کردی و فرمودی یحبهم و یحبونه + ؛ ما را از جملهی آنها قرار بده. پروردگارا! تو در قرآن از کسانی یاد کردی که فرمودی ان الله یدافع …
باریکهی سیصد و شصت کیلومتر مربعی غزه را که میشود نصف تهران خودمان و یا خودمانیترش قد دریاچهی نیمه جان ارومیه در نظرش گرفت، امروز در هزار و سیصد و هفتاد و چهارمین محرم بعد از قیام حسین بدل به کارزاری شده که سگهای هار صهیونیست در هیئت شمر و خولی و حرمله، جان از …
گفت: دلت اگر در به در درک اسرار است پُر از بلای کربلایش کن تا پرده راز از نظرت کنار رود و سرّالاسرار بر تو عیان شود و یادم انداخت حرف سید مرتضا را که میگفت: ” در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود…”
حاج محمد علی زائر پیرسالی بود با چهرهای نورانی که نشان سجدههای طولانی در پیشانیاش جا خوش کردهبود و دائمالذکر و دائمالتسبیح همیشه لبش به استغفار میچرخید و تسبیح شاه مقصود خوش دست و انگشتریهای عقیق و فیروزهایش از او حاجی دلبری ساختهبود که آدم دوست داشت بایستد و هی نگاهش کند و نگاهش کند …
