شهیدانه

شهدا برگشته‌اند

کارگر، بنا، معلم، دانشجو، بقال و راننده تاکسی و آرایش‌گر… . کسی وقتی می‌رفتند نپرسید از شغل و حال و روزشان. همه‌شان به صف شدند که بروند. که بروند تا ایران بماند. تا بمانیم. تا تاریخ‌مان لنگه‌ی تاریخ حمله‌ی مغول و چنگیز و اسکندر نوشته نشود. تا کیان‌مان تکه تکه نشود. تکه تکه شدند تا …

رونمائی از “شبیه خودش”

یک سال و یک ماه بعد از شهادت حامد بعون الله الحی القیوم در عصری داغ و تابستانی در شهری که حامد روزی روزگاری نه چندان دور و دیر، در آن قدم زده بود و سایه‌اش افتاده بود روی سنگ‌فرش‌های خیابان‌هایش از کتاب “شبیه خودش” که به عشق و شوق نوشته شده در فقره‌ی زندگیِ …

بریده‌های “شبیه خودش”

حامد هشت نه ساله بود که مادرش نماز و سوره‌های کوتاه را یادش داد. هر روز دم غروب منتظر بود پدرش مغازه را ببندد و بیاید که سه تائی باهم بروند مسجد؛ امیر و حامد و پدر. ظهرها که پدرش نبود جانمازش را که سوغات مشهد بود و وسط مٌهرش یک آینه‌ی کوچک داشت با …

برای “شبیه خودش”

بالاخره کتابِ حامد چاپ شد. سومین کتاب از مجموعه‌ی “مدافعانِ حرم” انتشارات روایت فتح که قضا را سومین کتابِ چاپ شده‌ی من هم هست؛ بعد از دو کاری که برای پدرم نوشته‌ام: “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام” و “درضیه”. “شبیه خودش” کتابی که بنا نبود قبل از کاری که برای شهید “مصطفا حامدِ پیش‌قدم” شروع کرده …

شبیه خودش

بعون الله الحی الکریم و بعد از کش و قوس‌های فراوان کتاب سوم از سری “مدافعان حرم” از کتاب‌های انتشارات روایت فتح تحت عنوان “شبیه خودش” با موضوع حیات پرافتخار و شهادت پر سعادت شهیدِ ابوالفضلی، پاسدار اسلام و حرم اهل‌البیت علیهم‌السلام، شهید حامد جوانی به قلم ناقص و ناتوان این حقیر پر تقصیر، منتشر …

چهل روز بعد

بریده‌ای از فصل بعد از شهادتِ کتاب در حال انتشار “شبیه خودش” (داستان دلیری‌ها و جانبازی‌های شهید مدافع حرم، مسند نشین قدس؛ حامد جوانی که بهشت به روی او مشتاق‌تر بود… کتابی که دوست داشتم در سالگرد شهید، تحفه‌ام باشد برای سر سلامتی دادن به دو کوه صبر و سلام، پدر و مادرِ حامد — …

برای یک سالگی “حامد” در بهشت

بریده‌ای از فصل شهادتِ کتاب در حال انتشار “شبیه خودش” (داستان دلیری‌ها و جانبازی‌های شهید مدافع حرم، مسند نشین قدس؛ حامد جوانی که بهشت به روی او مشتاق‌تر بود… کتابی که دوست داشتم در سالگرد شهید، تحفه‌ام باشد برای سر سلامتی دادن به دو کوه صبر و سلام، پدر و مادرِ حامد — پله‌های بخش …

مرد صالحی که روزی قدم زد در این سرزمین به خلوص

قبرش مثل اسمش، مثل زندگیِ پرفراز و نشیبش، مثل قله‌هائی که پیمود و فتح کرد، مثل کارهای بزرگی که کرد، مثل همه‌ی همه‌ی چیزهائی که او آن‌ها را ساخت و پرورانید، سترگ است. بی‌نام. بی‌هیچ نشانه‌ی دیگری. آن‌قدر که جای نام و نامِ خانوداگی و سال تولد و شهادت و محلش، پرچم سه رنگ ایران …

برای “ر” که اولِ اسمِ رسول است.

بقول تو “دنیا بی‌حضور (بعضی‌ها) چقدر ناقص است” طوری‌که نبودن‌شان می‌شود بزرگ‌ترین حسرتِ آدم‌ها و بزرگ‌ترین داغی که آدم می‌تواند داشته باشد و بکشد. گیریم هزار هزار کیلومتر آن طرف‌تر گیریم هزار پشت غریبه گیریم تو اصلا او را ندیده باشی و گیریم “رسول” مردِ جاده‌های خاکیِ خطر و شهیدی در غربت باشد که هنوز …

تزکیه

سه نفر بودیم. همراهِ هم و مسافرِ پرایدی که عین صاحبش، سن و سالی از او گذشته بود. راننده‌ی پیرسالِ تاکسی، زیر ظل تابش آفتاب ظهرگاهیِ تهران، کله‌اش داغ کرده بود که داشت لغو و لیچار بار همه می‌کرد. می‌گفت گروهبانی بوده که به خاطر تمرد و توهین و… چند سالی رفته زیر تیغ و …