شهیدانه

شهیدِ دیپورتی

از ده پانزده سال قبل که هر کدام‌مان در یک سمت مملکت دانشگاه قبول شدیم و افتادیم در اطراف و اکناف کشور و بعدش به تَبَع مشغله و گرفتاری‌های بعدش، ساکن این‌جا و آن‌جای ایران بزرگ شدیم، دیگر کم‌تر می‌دیدمش. آن سال که کنکور دادیم، درس‌خوان‌‌تر از همه‌مان بود و دانشگاه تهران قبول شد؛ علومِ …

سوم شعبان

#باز_نشر غروب مدینه بغایت کمال، زیباست. داخل صحن شده بودم که اذانِ اعلانِ نزدیکی وقت نماز گفته شد. درسرزمین حجاز، نیم ساعت سه ربع مانده به وقت شرعی نماز، اذانی می‌گویند که معروف است به اذانِ اعلان. یعنی که وقت نماز نزدیک است؛ یا ایها المومنون! بیرون مسجد، بین باب جبرییل و باب نسا جاگیر …

گزارش یک جشن

جرقه‌ی اصلیِ تصمیم برای جمع کردنِ بچه‌ها دور هم را از سال‌ها پیش در ذهن داشتم. سال پرحادثه‌ی ۸۸ وسط آشوب‌های فتنه، وقتی در به در تهران را پیِ کاری تحقیقی گز می‌کردم و پستم خورد به بهشت زهرا و قطعه‌ی مطهر سرداران شهید و اول بار آن‌جا اعلانیه‌ای دیدم که فرزندان شهید را فراخوانده …

سرّ دل‌بری

شاعر بی‌خود گفته که “خوش‌تر آن باشد که سرِّ دل‌بران گفته آید در حدیث دیگران…” شاعر که خبر نداشته بعد از چند شب و روز بی‌خوابی وقتی وقت محصول می‌شود و وقتش می‌شود که اسم روی حاصل کار بگذاری و هی دست دست کنی که صاحبِ کار بیاید و شاید کارت به چشمش بیاید و …

۶۲٫۱٫۲۲

سی و سه سال گذشت. از سکونت دائمی‌ات در بهشتی که در آن تا ابد خوش می‌گذرد به‌ت. و من این را می‌دانم! و من حساب هر چیزی را که نداشته باشم، حساب روزهای بی‌هم بودن‌مان را خوب یاد می‌ماند. حسابِ آن بهارِ که با تو آمد و بی تو رفت و تا ابد حسرت …

مردِ آب

روایتی از حیاتِ جاوید علم‌دار لشکر ۳۱ عاشوراء شهیدِ سعید؛ آقا مَهدی باکری. رضوان‌الله‌علیه دورترین و ماندگارترین تصویر از مهدی باکری برای من، یک دست‌خط است؛ زیبا. و نوشته شده با روان‌نویس قرمز رنگ که قابش گرفته‌ایم بالای طاقچه‌ی خانه‌، کنارِ عکسِ پدر. متنی که مهدی باکری از طرف هم‌رزمانِ بابا، امضایش کرده به اسمِ …

راز

هیچ کار عالَمِ این‌ها بی‌حساب و کتاب نیست. این را روزی فهمیدم که بنزین ماشینم وقتی داشتم می‌آمدم خانه‌شان درست جلوی پمپ بنزین تمام شد و درست در ساعتی رسیدم خانه‌شان که باید می‌رسیدم و حرف‌هائی را شنیدم که باید می‌شنیدم و نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم و حالا این‌ها به …

فرزند ابراهیم

خانه‌اش را که عبارت بود از یک هالِ عریض با متکاهای ردیف شده در دور تا دور اتاق، گذاشته بود در اختیار صندوق سیار اخذ رای. خانه‌ای روستائی با سقفی چوبی و طاقچه‌هائی که دکور میهمان‌خانه به حساب می‌آمدند و تزئین داخل‌شان کاسه بشقاب‌های چینیِ قدیمیِ گل‌ِ رُز دار بود و کله قندهای کادوپیچ شده …

شهود

و می‌گوید که: «در حال که شهیدان را بکشتند، دو حورالعین که جفتِ وی باشند بیایند از آسمان و بر سر وی بایستند و خاک از روی او می‌افشانند و پاک همی کنند و می‌گویند که “خاک‌آلود باد روی آن کس که روی تو را خاک‌آلود گردانید و حق او را هلاک کناد چنان که …