بریدهای از فصل بعد از شهادتِ کتاب در حال انتشار “شبیه خودش” (داستان دلیریها و جانبازیهای شهید مدافع حرم، مسند نشین قدس؛ حامد جوانی که بهشت به روی او مشتاقتر بود… کتابی که دوست داشتم در سالگرد شهید، تحفهام باشد برای سر سلامتی دادن به دو کوه صبر و سلام، پدر و مادرِ حامد — …
بریدهای از فصل شهادتِ کتاب در حال انتشار “شبیه خودش” (داستان دلیریها و جانبازیهای شهید مدافع حرم، مسند نشین قدس؛ حامد جوانی که بهشت به روی او مشتاقتر بود… کتابی که دوست داشتم در سالگرد شهید، تحفهام باشد برای سر سلامتی دادن به دو کوه صبر و سلام، پدر و مادرِ حامد — پلههای بخش …
قبرش مثل اسمش، مثل زندگیِ پرفراز و نشیبش، مثل قلههائی که پیمود و فتح کرد، مثل کارهای بزرگی که کرد، مثل همهی همهی چیزهائی که او آنها را ساخت و پرورانید، سترگ است. بینام. بیهیچ نشانهی دیگری. آنقدر که جای نام و نامِ خانوداگی و سال تولد و شهادت و محلش، پرچم سه رنگ ایران …
بقول تو “دنیا بیحضور (بعضیها) چقدر ناقص است” طوریکه نبودنشان میشود بزرگترین حسرتِ آدمها و بزرگترین داغی که آدم میتواند داشته باشد و بکشد. گیریم هزار هزار کیلومتر آن طرفتر گیریم هزار پشت غریبه گیریم تو اصلا او را ندیده باشی و گیریم “رسول” مردِ جادههای خاکیِ خطر و شهیدی در غربت باشد که هنوز …
سه نفر بودیم. همراهِ هم و مسافرِ پرایدی که عین صاحبش، سن و سالی از او گذشته بود. رانندهی پیرسالِ تاکسی، زیر ظل تابش آفتاب ظهرگاهیِ تهران، کلهاش داغ کرده بود که داشت لغو و لیچار بار همه میکرد. میگفت گروهبانی بوده که به خاطر تمرد و توهین و… چند سالی رفته زیر تیغ و …
از ده پانزده سال قبل که هر کداممان در یک سمت مملکت دانشگاه قبول شدیم و افتادیم در اطراف و اکناف کشور و بعدش به تَبَع مشغله و گرفتاریهای بعدش، ساکن اینجا و آنجای ایران بزرگ شدیم، دیگر کمتر میدیدمش. آن سال که کنکور دادیم، درسخوانتر از همهمان بود و دانشگاه تهران قبول شد؛ علومِ …
#باز_نشر غروب مدینه بغایت کمال، زیباست. داخل صحن شده بودم که اذانِ اعلانِ نزدیکی وقت نماز گفته شد. درسرزمین حجاز، نیم ساعت سه ربع مانده به وقت شرعی نماز، اذانی میگویند که معروف است به اذانِ اعلان. یعنی که وقت نماز نزدیک است؛ یا ایها المومنون! بیرون مسجد، بین باب جبرییل و باب نسا جاگیر …
جرقهی اصلیِ تصمیم برای جمع کردنِ بچهها دور هم را از سالها پیش در ذهن داشتم. سال پرحادثهی ۸۸ وسط آشوبهای فتنه، وقتی در به در تهران را پیِ کاری تحقیقی گز میکردم و پستم خورد به بهشت زهرا و قطعهی مطهر سرداران شهید و اول بار آنجا اعلانیهای دیدم که فرزندان شهید را فراخوانده …
شاعر بیخود گفته که “خوشتر آن باشد که سرِّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران…” شاعر که خبر نداشته بعد از چند شب و روز بیخوابی وقتی وقت محصول میشود و وقتش میشود که اسم روی حاصل کار بگذاری و هی دست دست کنی که صاحبِ کار بیاید و شاید کارت به چشمش بیاید و …
سی و سه سال گذشت. از سکونت دائمیات در بهشتی که در آن تا ابد خوش میگذرد بهت. و من این را میدانم! و من حساب هر چیزی را که نداشته باشم، حساب روزهای بیهم بودنمان را خوب یاد میماند. حسابِ آن بهارِ که با تو آمد و بی تو رفت و تا ابد حسرت …
