“فرقِ مادرِ شهید با تمامِ مادرانِ دیگرِ زمین خلاصه میشود در این؛ مادرِ شهید قبل از آنکه مادرِ شهید میشود شهید میشود… .”
روایتی از حیاتِ جاوید علمدار لشکر ۳۱ عاشوراء شهیدِ سعید؛ آقا مَهدی باکری. رضواناللهعلیه دورترین و ماندگارترین تصویر از مهدی باکری برای من، یک دستخط است؛ زیبا. و نوشته شده با رواننویس قرمز رنگ که قابش گرفتهایم بالای طاقچهی خانه، کنارِ عکسِ پدر. متنی که مهدی باکری از طرف همرزمانِ بابا، امضایش کرده به اسمِ …
هیچ کار عالَمِ اینها بیحساب و کتاب نیست. این را روزی فهمیدم که بنزین ماشینم وقتی داشتم میآمدم خانهشان درست جلوی پمپ بنزین تمام شد و درست در ساعتی رسیدم خانهشان که باید میرسیدم و حرفهائی را شنیدم که باید میشنیدم و نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم و حالا اینها به …
خانهاش را که عبارت بود از یک هالِ عریض با متکاهای ردیف شده در دور تا دور اتاق، گذاشته بود در اختیار صندوق سیار اخذ رای. خانهای روستائی با سقفی چوبی و طاقچههائی که دکور میهمانخانه به حساب میآمدند و تزئین داخلشان کاسه بشقابهای چینیِ قدیمیِ گلِ رُز دار بود و کله قندهای کادوپیچ شده …
و میگوید که: «در حال که شهیدان را بکشتند، دو حورالعین که جفتِ وی باشند بیایند از آسمان و بر سر وی بایستند و خاک از روی او میافشانند و پاک همی کنند و میگویند که “خاکآلود باد روی آن کس که روی تو را خاکآلود گردانید و حق او را هلاک کناد چنان که …
در بهار آزادی جای شهداء خالی
بقول او “وقتی شما بلدید هر کارِ شدنی و ناشدنی در عالم را شدنی کنید” وقتی میتوانید، “روی هر کاری در عالم ماده مؤثر باشید” وقتی میشود “همیشهی خدا از شما انتظار معجزه و خرق عادت داشت” چرا کاری نمیکنید ظرف کوچک روح ما به قدر فهمتان بزرگ شود. چرا نمیشود؟ چرا نمیخواهید؟
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران یعنی؛ حتا یک قطره اشک نریخته. از صدقه سر آرامشی که وقتِ خداحافظی، از برق نگاه حامدش ربود و هنوز رد آن نگاه گرم و آن وداع آخر در لحظه لحظهاش جاری مانده… .
اولش فکر میکردم مال ترکیب رنگ زیبای تصویر است که مردم مشتاقانه دنبال آدم میافتند تا عکس و متن روی کوله را بخوانند. این مردمی که میگویم را در شعاعی به وسعت ایرانیِ فارسی زبان مدنظر بگیرید تا عربِ عراقی و سوری و کویتی و اروپائیِ انگلیسی زیان. سوالهای نفر اول و دوم و… دهم …
ازدحام نفسگیر مرز را که رد کردیم، تا بچهها تجدید وضو کنند و نماز ظهر و عصرشان را بخوانند، عکسهای شهید را آویختیم از کوله پشتیهای بچههای گروه. چند تائی را هم که اضافه مانده بود را گذاشتم توی کولهی خودم. یکی دو کیلومتر تا کراچ (گاراژ) عراقیها راه داشتیم و عکسهای خوش آب و …
