اربعین با اشک میآید و اشکهای سرازیر و امیدهای منتظر و مشتاقِ زائرانی که عاشقانه روزهای ذی حجه و محرم و صفر را شماره میکنند تا پای پیاده به بیستم صفر و به خیل مشتاقان سیدشهیدان برسند، یعنی این که مهیا باید شدن… .
سخت است همهی داشتههایت از کسی که دوستش داری، از کسی که بیش از همه و هر کسی دوستش داری، چند قطعه عکس سیاه و سفید و رنگیِ رنگ و رو رفته باشد و چند تکه لباس که حالا دیگر بعد از سی و چند سال کهنهی کهنه شدهاند و یکی دو تکه دمبل که …
“مردی غروب کرد وقتی افق شکست خورشید دیگری جای پدر نشست — او یک امام بود هر چند بیقیام او یک رسول بود! جبریل شاهد است — در آخرین کلام حرفش نماز بود او جعفر خداست، پیری که بود و هست — از ترس بشکند دشمن نماز او این یک نماز نیست، تیغیست روی دست …
بعضیهاشان انگار که دیگر هیچ صنمی با ما و دنیا ندارند. رفتهاند که رفتهاند. انگار نه انگار که روزی روزگاری پا در خاک این دنیا داشتند. “در قهقهی مستانهشان و در شادی وصولشان عند ربهم یرزقوناند…” + به هیچ صراطی مجاب نمیشوند که سری به ما و دنیا و آنچه بر سر ما میگذرد بزنند. …
گفت: “دل کندن از دنیا شرط اول انتخاب شدن است. باید طوری باشی که وقت انتخاب، به چشمِ خدا بیائی تا سوایت کند. کسی خبر ندارد و کسی خبر نداده که خدا کی قرارست دوباره درها بگشاید. سعی کن همیشهی خدا مهیا باشی… .” و گفت: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید…
گفته بود “برای رسیدن باید دست به دامان کسی شوید که به خدا نزدیک است. یکی مثل همین شهداء” و گفته بود “شهداء رسانائیِ فوقالعادهای برای انتقال فیض خدا دارند” و گفته بود “شبهای قدر از شهدا و مزارشان غافل نباشید… .”
روایتی از حیات و شهادت سیدالشهدای انقلاب اسلامی، دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی. دو روز از آبانِ پُر از بارانِ سالِ ۱۳۰۷ خورشیدی گذشته، در محلهی لِنجان اصفهان پسری پا به دنیا گذاشت که اسمش را «سیدمحمد» گذاشتند. پدرش میرفضلالله حسینی بهشتی روحانی نیک نفسی بود که مردم به یُمنِ اثری که در نفَسِ حقش دیده …
دلم هر بار یاد مظلومانِ غواصِ شهید میافتد، میگیرد. در غربت در اوج مظلومیت و سمت، با تمام سنگدلی با دستهای بسته، فرشتگانِ از آب گذشته… نمیدانم چه حکایت غریبی دارد آب. داستانش با موسای نبی وقتی در آب رها شد و وقتی مردمش را از آب گذراند. با یونس در بلای موجهای سهمگین و …
برای دلیریهای دریادار دوم شهید ناصر فراهانی. رضواناللهعلیه “فراهانی” ابتدا برای من نام جدید کوچهی وزیری بود در بلوار ولیعصر (عج) که بعد انقلاب عوض شده بود و بیهیچ زمینه و اطلاع دیگری فکر میکردم لابد این نام را برای پاسداشت یاد و نامِ “قائم مقام فراهانی” که استاد امیرکبیر بود و پایهگذار بسیاری از …
میگفت: وقتی به امام گفتند اینها از بنیاد شهید رسیدهاند خدمتتان برای دستبوسی و گرفتن سفارش، امام سرش را بالا آورد و نگاهش را دوخت توی نگاهم و گفت: “تکلیف معلوم است؛ خون شهداء تکلیف را برای همه روشن کرده… .”