شهیدانه

کربلا؛ ما را در خیل کربلائیان بپذیر…

ام‌سال بیا و ما را در خیل هم‌راهانت بپذیر. بیا و ما را طفیلی کاروانت کن. بیا و ما را به میهمانی عطش بَر و عطشانمان کن… ما را سایه‌ی عَلَمّ هیئت تو ثواب خلد برین دارد و گر نعمت وصل تو برازنده‌ی ما نیست بگذار که در سایه‌ی دیوار تو مانیم!

راهی

در کوچه پس کوچه‌های پائیزی و بارانِ فصل ندیده‌ی اصفهان در غروب دل‌گیر جمعه‌ای خسته در شهری آرام از یک روزِ تمام تعطیلی پیرزنی بود تنها با قاب عکسی چوبی در بین گل‌های شمع‌دانی و حسرتی که هنوز بعدِ سی و یک سال با او بود؛ می‌گفت: سی و یک سالِ پیش درست دهم آبان …

والعاقبهُ للمتقین

وقتی در اتمسفر جمهوری اسلامی، کاری بر عهده‌ات می‌گذارند یا کاری بر عهده می‌گیری، یعنی حاصل خون هزاران شهید تقدیم تو شده و تو باید قبلِ هر ملاحظه‌ای، ملاحظه‌ی خون‌هائی را بکنی که ریخته شدند تا اساس مُلک و ملت نریزد و شکستند تا غیرت و غرورمان نشکند. هربار وقتی جنگ دیده‌ها و شهید دیده‌ها …

ریخت و پاش

پیرمرد هم‌سایه‌ی نزدیکِ به خانه‌ی پدری‌ام بود. پسرش هم هم‌سایه‌ی نزدیک پدرم است در مزار شهداء. با تجربه‌ای که با درک بیش از هشتاد بهار اندوخته، به رغم چشم‌های کم‌سویش معلوم بود که مو را از ماست بیرون می‌کشد و اهلِ نظر و صبر و بَصَر است. الغرض، وقتی دی‌شب اول بار میهمانِ مسجد تازه …

سلام خدا بر شهیدان

به یاد شهیدی که چون شبِ عیدِ قربان به دنیا آمد، پدر وقتِ ثبتِ سجلی، در اول اسم او پیش‌وند “قـــربان” گذاشت و او بیست و چهار سال نشده، راهی را گزید که از منای قربانِ فرزند می‌گذشت و از قربانی کردنِ جان در راه جانان. شهیدی که سر به راهی که سالار شهیدان برایش …

مصداق جهاد فی سبیل الله

“به هرحال ان‌شاءالله که همه‌تان موفّق و مؤیّد باشید. ام‌روز خوشحال شدیم شماها را ملاقات کردیم؛ هم‌چنین آقاى مهدى‌قلى رضایى را، هم‌چنین یک بار دیگر آقاى نورالدّین را. ان‌شاءالله که همه‌تان موفّق باشید، مؤیّد باشید، ان‌شاءالله همیشه سربازان ثابت قدمِ انقلاب باشید همه‌تان. هم‌چنین خانم سپهرى که واقعاً زحمت کشیدند، کار ایشان، خیلى با ارزش …

حبل المتین؛ زلفش!

هنوز خیلی مانده تا بفهمیم بر سر ِ رشته‌ای که سر و ته‌ش مال اوست من و تو و همه هیچ کاره‌ایم و آن سلسله‌ی مویِ دوست حلقه‌ی دامِ بلاست و هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست و من و تو و همه، خیلی که که همت کنیم و خیلی که …

من به دیدار تو محتاج‌ترم تا باران!

ظرف را سُراند سمتم و چشم دوخت در چشمم که؛ علی اگر بود سه تای مثلِ این را خورده بود و بشقابِ چهارمش را سفارش داده بود! و گفت از خوش‌خوراکیِ تو و طرزِ نشستنت سر سفره و اشتهائی که با دیدنِ غذا خوردنت به او و اطرافیان دست می‌داد. از تو گفت و از …