شهیدانه

مرا به نام (تو) می خوانند… هنوز! همیشه!

دوستی، جائی برایم یادداشتی گذاشته بود که با اسم فامیلم شروع می شد. یادداشت را که از جانب رفیق عزیزی بود جائی خواندم که کنارش، کنار کادر همان یادداشت، عکس تمام رخ تو را قاب گرفته ام. و ناخودآگاه نگاهم به نگاهت گره خورد. و یادم افتاد اسم من تتمه ی اسم توست. و یادم …

و بالنجم هم یهتدون *

بعضى از شهداى سرافراز ما بحمدالله شهرت همگانى دارند، همه اینها را میشناسند؛ خیلى‌ها هم هستند که نه، پیش اهل آسمانها البته مشهورند؛ آنها را ملائکه‌ى خدا خوب میشناسند؛ اما در بین ماها، شاید خیلى معروف نیستند؛ به اینها بپردازید، سراغ اینها بروید… حضرت ِ آقا. دی روز. دیدار فرماندهان سپاه. ============= *.- (سوره ی …

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

از شهر که خارج می شوی، می رسی به یک پل که به تعداد قالب های بتنی ای که کنار هم گذاشته اند تا بشود رویش سازه را تنید، تقّه می خوری. یعنی قالب ها از روکشی که روی سازه کشیده شده چند سانتی بالاتر است و با سرعت که از رویش رد شوی تکان …

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن!

شبی که می رفت کربلا پری شان بود. لنز چشم هایش شکسته بودند. جائی را نمی دید. با خیلی ها حرفش شده بود. مانده بود به فکر ولیمه ی بعد از برگشتنش و هزار اما و اگر و تبصره ی دیگر که هیچ جور حال زیارتی برایش باقی نگذاشته بود. ترسیدم تا لب دریا برود …

ما آن شقایقیم که با داغ زنده ایم…

می گفت از او فقط چشم هایش را بیاد دارم که همیشه ی خدا سرخ بودند. می گفت وقتی شهید شد، دست خودم نبود که گفتم خدا را شکر، تنش راحت شد. می گفت حتی بعد این همه سال وقتی یادش می افتم لب های همیشه خندانش در چشمم می آیند و لبخندی که همیشه …

وَ اََن رَجعَتَکُم حقٌ لا رَیب َ فیه!

هر کس دیگری هم جای او بود سر از پا نمی شناخت. خدا یک عمره ی یک ماهه گذاشته بود توی کاسه اش و او سرمست و خوش حال آمده بود قبل از رفتن، با شهیدان شهرش خدا حافظی کند. گفت او را ببرم مزار شهداء. و توی راه آنقدر این جا و آن جا …

به روی همه هم باز نمی شود!

البته «الجهاد باب من ابواب الجنّه فتحه اللَّه لخاصّه اولیائه». باب جهاد، باب کم‌اهمیتى هم نیست؛ درِ بهشت است، به روى همه هم باز نمیشود؛ به روى اولیاء باز میشود. این نشان میدهد که مردم مجاهد ما از اولیاى خداوند هستند که این باب روى آنها باز شده است. حضرت ِ آقا. دی روز. دیدار …