الهی؛ تو را به جانِ جوانههای تازه از رنجِ جمودِ زمستان رها شده و در آستان شکفتن، تو را به حقِ روحی که در کالبد زمین میدمی و زمین خاموش را به خروش میافکنی، به حقِّ ساقههای در تکاپو برای شکوفاندن بهار به حقِّ بهاری که در جانِ جهان خواهی آمیخت، به حرمت برگِ سبزی …
کتابهای قدیمی خواندنیترند! چرا؟ چون به معنای واقعی کلمه، حروفچینِ چاپخانه، دانه به دانه، حرفها را کنار هم میچید و تا یک صفحه تمام شود، دست و چشمش کلی لابلای خانههای سرب اندود میز حروفچینی میگشت و کلمه به کلمهی کتاب را در هم میتنید. تایپ اگرچه زحمت کم و سرعت عمل بالا و قدرت …
شهیدمان وصیت کرده بود: اگر من نبودم و راه کربلا باز شد عکسم را به عنوان زائر امام حسین ببرید زیر پای آقا بگذراید و زیرش بنویسید: فلانی به عشق زیارت تو شهید شد یا حسین! – – – یعنی دقیقا همینجا که پیرِ مرد صورتش را گذاشته… = = = = پینوشت: تصویر فوق، …
صبح بود که رسیدیم. آفتاب تازه داشت جان میگرفت و رد اشعههای طلائی رنگش از شرق روی گنبد سبز پاشیده بود. کلهم اجمعین ملت، خمار خواب و خسته از بیخوابی دیشب و پرواز شبانه، غرق چرت سحرگاهی بودند و بیشترشان صدای سلامی که رسول به وقت ورود به شهر نثارشان میکرد را نشنیدند. سهم سحر …
وقتی در نصف روز شهرِ برف ندیده تا بیست و یکم دی ماه، به یک باره سفید پوش از برف شود و دانههای متراکم لباس سپید زمستان، از قوزک پایت بالاتر آید و تو در تراکم روبیدن برف و ترافیک تماسهای همآهنگی ماشین آلات و نمکپاشی و بازگشائی معابر، قدم راست کنی سمت برف دست …
کمرِ سکوتِ سنگین و زارآلودِ این روزها هنوز از گردهی سنگین نگاهت راست نشده! تو که رفتی باد بوی تو را نبرد. یاد تو را نبرد. رد سنگین نگاهت را نبرد…
نصف شب در حرم، کنج سمت چپ صحن و جائی ما بین باب قبله و باب الشهداء، وقتی دستهجات عبوریِ زنجیرزن و عزادار عرب باعلم عشیره و قبیلهشان، حرم را خلوت میکردند و هنوز مانده بود تا جماعت برای صلاه صبح جا بگیرند و حرم گرچه پر ازدحام اما خلوتتر از باقی ساعتها و لحظهها …
شبهای سوزناک نجف و ناخوش احوالی همسفر و آن بامداد خمار که عزم کربلا کردیم و آن چند ساعتی که تا حرم پیاده رفتیم و آن ظهری که خسته و پر از شوق و پر از شور، از لابلای جمعیت متراکم عرب و عجم و سفید و سیاه و شرقی و غربی، خود را رساندیم …
سابق بر این هر چیزی مناسک داشت حتی تهران رفتنهای مخفیِ نیم روزه…
رد عمیق نگاهت خندههای دلفریبت حرکت ملایم انگشتهائی که کشیده و صاف و ظریف بودند آن تلخ گفتنت آن غمزهی اَبروان و آن دلبری از شبروانِ مست و آن روی ماه مثال آن قدمهای محکم که با تو برداشتم آن راههای صعب و سخت که تو هموارشان کردی آن طریقت رندی و بدمستی که تو …