روزمره‌ها

تکان‌ها تکانش نداد!

“علامه طباطبایی در احوالات استادشان آقا سیدعلی آقای قاضی خاطره‌ای دارند که نقل به مضمونش این است: روزی در کلاس درس بوده‌اند که گویا زلزله می‌شود. همه‌ی طلاب فرار می‌کنند. سقف می‌ریزد… . گرد و غبار آوار که می‌خوابد، تازه یاد استاد می‌افتند که وقتِ فرار آن‌ها از جایش تکان نخورده بود و برمی‌گردند می‌بینند …

بهار آن است که خود ببوید…

رمضان باران بهار… وه که چه صناعتی شده دل‌بری‌های بارانِ تند حینِ روزه‌ و روز رمضان انگار خدا وسط میهمانی دل‌بَریش گرفته با بندگانِ میهمان انگار سفره‌ی امسال مثل عرشِ خدا، بناست با آب بیامیزد؛ وَ کَانَ عَرْ‌شُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا… . +

معلمِ نیک‌کار

کلاس‌مان در طبقه‌ی اولِ یک ساختمانِ نما آجر بهمنیِ قدیمی بود تهِ کوچه‌ی باقرخان. آن سال‌ها مسجد خان را نو نکرده بودند و جلوی مدرسه‌مان، خرابه‌های مسجدی بود که می‌گفتند محل زندگی پیرمرد و پیرزنی است که بچه‌هائی را که توی مدرسه شلوغ کنند و درس نخوانند را می‌فرستند پیش‌شان که آن دو عجوز و …

تزکیه

سه نفر بودیم. همراهِ هم و مسافرِ پرایدی که عین صاحبش، سن و سالی از او گذشته بود. راننده‌ی پیرسالِ تاکسی، زیر ظل تابش آفتاب ظهرگاهیِ تهران، کله‌اش داغ کرده بود که داشت لغو و لیچار بار همه می‌کرد. می‌گفت گروهبانی بوده که به خاطر تمرد و توهین و… چند سالی رفته زیر تیغ و …

نمایشگاه بیست‌ونهم؛ “فردا برای خواندن دیر است”

نسیم نمایش‌گاه دوباره وزید. در تهران. در شهر آفتاب. جائی که هنوز کتاب‌خوان‌ها ندیده‌اندش. اردی‌بهشتِ ایرانی‌های کتاب‎خوان، سال‌هاست که با کتاب و نمایش‌گاه رفتن و کتاب خریدن و تلنبار کردن‌شان روی هم و کول‌کشی کتاب‌های نوی خریده شده تا پای باجه پست و دعوا سر بن کتاب دولتی و تهیه لیست خرید قبل از نمایش‌گاه …

گزارش یک میزبانی

خوی از دیرباز محل تردد قافله‌ی تـُجّاری بوده که ابریشم را از شرق به غربِ عالم می‌برده‌اند و تجارت و داد و سند، بستری بوده برای شکوفائی تمدن در شهری که هزار هزار سال از آغاز مدنیت در آن می‌گذرد. ششمین نشست برنامه‌ی جهانی راه ابریشم که از چهارم اردی‌بهشت ماه در استان آذربایجان‌غربی آغاز …

گزارش یک جشن

جرقه‌ی اصلیِ تصمیم برای جمع کردنِ بچه‌ها دور هم را از سال‌ها پیش در ذهن داشتم. سال پرحادثه‌ی ۸۸ وسط آشوب‌های فتنه، وقتی در به در تهران را پیِ کاری تحقیقی گز می‌کردم و پستم خورد به بهشت زهرا و قطعه‌ی مطهر سرداران شهید و اول بار آن‌جا اعلانیه‌ای دیدم که فرزندان شهید را فراخوانده …

۶۲٫۱٫۲۲

سی و سه سال گذشت. از سکونت دائمی‌ات در بهشتی که در آن تا ابد خوش می‌گذرد به‌ت. و من این را می‌دانم! و من حساب هر چیزی را که نداشته باشم، حساب روزهای بی‌هم بودن‌مان را خوب یاد می‌ماند. حسابِ آن بهارِ که با تو آمد و بی تو رفت و تا ابد حسرت …

تحویل

تحویل سال هیچ خصوصیتی نسبت به ثانیه‌های دیگری که خیلی بی‌خیال و بی‌توجه از کنارشان رد می‌شویم ندارند. فکر می‌کنم حتا، شاید بوده‌اند لحظات و ثانیه‌هائی که موثرتر از لحظه‌ی آغاز بهارِ تقویمی برای هرکدام‌مان اتفاق افتاده و می‌افتند. و ما در لحظه‌ی تحویل، در غفلتی جمعی، از مهمی غافل و به ثانیه‌ای پرداخته‌ و …

همه می‌آئیم!

صبح یک روز معمولی در نقاط مختلف جهان، مثل هم نیست. صبح یک روز معمولی در عراق و عربستان و چاد و جیبوتی و هند و چین و کُره و کانادا و مکزیک و لیبی و روسیه، متفاوت از هم شروع می‌شود. صبح یک روز معمولی در نقاط مختلف جهان، می‌تواند معمولی شروع شود با …