دو پاکت آجیل، یکی مرغوب و دیگری نامرغوب جلوی دستش بود و هر از گاهی ناخنکی به یکیشان میزد. پیرمرد سرایدار که آمد تو، پاکت آجیل نامرغوب را گرفت سمتش که؛ مُشتت را پر کن و بعد انگار فکری به نظرش آمده باشد، کلهم اجمعین پاکت را داد به او که تا وقتی آخرین مریض …
امیرالمومنین علی علیهالسلام خطاب به اشعث ابن قیس فرماندار آذربایجان: همانا پست و فرمانداری برایت وسیلهی آب و نان و جمع آوری ثروت نبوده، بلکه امانتی بر گردن توست! و تو باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنی! حق نداری نسبت به رعیت و مردمی که مأمور به رعایت حالشان شدهای، استبداد بورزی و …
موهای یک دست سفید سر و ریشش داد میزد که شیرین، شصت و پنج را دارد. خودش اما گفت که سیوهشتی است و ۵۳ سال بیشتر ندارد. از هر زاویهای که نگاهش کردم شبیه سیوهشتیها نبود که نبود. میگفت سال شصت و دو اول بار حاجی شده و راه نرفتهای ندارد الا حسرتی که دیگر …
حیف از آفتابِ پر جانِ جمعهای که با داغ هجرتِ پدرِ مهربانِ امت سر از پشت کوه برآرد حیف از تلألوی دانههای برف زیر تابش مستقیم آفتاب سحریِ روز بعد از بارش حیف از زیبائی ذوب تدریجی بلورهای شتره بسته روی ناودانها نبود که با روز مصیبت رحلت رسول بیامیزد؟ حیف از این روزهای زیبا …
وقتی در نصف روز شهرِ برف ندیده تا بیست و یکم دی ماه، به یک باره سفید پوش از برف شود و دانههای متراکم لباس سپید زمستان، از قوزک پایت بالاتر آید و تو در تراکم روبیدن برف و ترافیک تماسهای همآهنگی ماشین آلات و نمکپاشی و بازگشائی معابر، قدم راست کنی سمت برف دست …
کمرِ سکوتِ سنگین و زارآلودِ این روزها هنوز از گردهی سنگین نگاهت راست نشده! تو که رفتی باد بوی تو را نبرد. یاد تو را نبرد. رد سنگین نگاهت را نبرد…
سخت است ببینی کسی که از او فهم قرآن آموختهای و یادت داده قرآن را به چه قرائتی و از چه زاویهای باید دید و شنید و فهمید و لذت دیدن و مؤانست و شنیدن و درک پارهای از آیات را به قدر ظرفی که در زیر باران بیانقطاعش گرفتهای به تو هدیه داده، در …
پیرمرد، دقیقا! گوشهی بیمارستان و دقیقتر، گوشهی اتاق سوم از سمتِ راستِ بخشِ داخلیِ مردانِ بیمارستانِ شهید مدنی، در هیبتی کم جان و با صدائی که انگار از ته چاه بیرون میآمد، در جواب حال و احوالپرسی الکی من که رفته بودم به عیادت مریض دیگری، در آمد که شکر خدا! من هیچ چیزم نیست …
در جواب عرض گلههای به جا و بیجای من، فقط این را داشت بگوید که؛ چارهای نیست! تحملش کن. چهلش را رد کرده. سخت بشود خُلق و خویش را عوض کرد. آدم چهلش را که رد کند، اخلاقش، چه خوب و چه بد، ملکهاش میشوند و تغییرش سخت است و چارهاش تحمل است و تاب …
یلدا یعنی شب بلند یعنی درازی شب یعنی درازترین شبِ دیجور این بلندای شب و دوری سحر جشن گرفتن و به چله نشستن دارد؟