عمیقتر از من که محو تماشا بودم، به پیرمرد نابینا خیره شدهبود و داشت سرعت پر و خالی شدن قاشقهای برنج نیم پخته در دهان او را میپائید که متوجه دست زیر چانه و نگاهم شد. فهمید که دارم کوری مرد را به عیار بشقاب برنجی که حتی یک دانهاش هدر نرفت میسنجم و آنقدر …
حرارت یاد حسین – که درود خدا بر او باد – مال محرم و شب جمعه و هیئت و علم و کتل نیست… این بیچرا شعلهای که خدا در نهاد ما نهاده بیوقت و بیچرا بیآنکه خبر دهد، میآید و گــُر میگیرد و زبانه میکشد و میسوزاند و میرود… – – – – و رفیقی …
یکی از کاریترین آدمهائیست که مجموعهی ما به خودش دیدهاست. بدبختی نیروی شرکتی است و امروزش گروی فردا و معلوم نیست با اینهمه عرقی که میریزد فردا روز امنیت شغلش تأمین باشد یا نه… همان اول که آوردندش برای معرفی، سرگذشت اسلافش را مرور کردم و فهماندمش که اگر میخواهد بماند و کار کند و …
ما کجای داستان تو ایستادهایم؟ نقش ما در قصهی تو چیست؟ از کجا وارد صحنهمان میکنی؟ اصلن در کتاب قطور داستان تو جائی برای مثل من و مائی هست؟ کاری برای مثل من و مائی کنار گذاشتهای؟ دلممان را خوش بکنیم که روزی امری از ناحیه تو فرو برسد و کاری از دستگاه تو به …
نه به انتظار |یار|ی نه ز “یار” انتظاری…
بسم رب الشهداء و الصدیقین. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا + گفتهاند از تو بگویم. از تو! از تو که به وسعت دریائی و من باید با از توگفتن، بحری را در کوزه کنم و این ناشدنیترین کار عالم و شیرینترین رویای من است… بگذار اول از یادت بگویم. یادت هست آن روزی که جنگ …
مثل همیشه که طرحی افتتاح شود و یا آدم ویژهای با جیب پر پول و بودجه میهمان شهر باشد، سؤالات بیتمامش شروع میشود و مفتتر از گوش و مخ ما کجاست که کار بگیرد و جوانب طرح را زیر و رو کند و تهش را ختم به این سؤال همیشهگی کند که با افتتاح این …
هر بار که هر پردهای را میگشایم هر سلامی که به گرمی نثار من میشود و هر دستی که به گرمی دستم را میفشارد هر تخفیفی که شامل حالم میشود از هر کس که مرا به نام تو میخواند هر حاشیهی امنی که دارم و داشتهام همه و همه رد مبارک میراث جاوید اسم بزرگ …
زلزله که آمد، شنیدم قصهی پیرزنی را که از هول ِ بلا هشت شبانه روز خواب به چشمش نیامد و اضطراب آنقدر بود که اطرافیان و اطباء چاره این دیدند که شده ولو یک شب برود و در جوار شهیدش بخوابد. زلزله که آمد، دیدم حکایت پیرزنی را که پس از هشت روز بلای بیخوابی، …
الهی فرمودی و یک ماه لب فرو بستیم از طعام و از شراب حالا عید شده و فرمودهای | یک ساع | از قوت غالبمان فطریهی عید بدهیم که طاعتمان مقبول و روزهمان منظور نظر گردد. زکات از قوت غالب خوراکیها برای یک ماه نخوردن اگر واجب است زکات دل فروبستن از دیدار یار آشنا …