سال ۸۵ موعد انتخابات مجلس خبرگان رهبری بود. دولت نوپای نهم، در امتداد حذف و تعدیل بسیاری از روندهای غیرضروری که دست و پاگیرِ سیستم دولتی و حکومتی بودند، به این نتیجه رسید که کمکم انتخاباتها را تجمیع کند. یعنی با پس و پیش کردن موعد انتخاباتها، کاری کند که در یک روزِ رأیگیری، دو …
انتخابات سال ۸۴، تست مثبت رسانههای نوپا بود. اینترنت داشت عمومیتر میشد و سایتهای خبری داشتند شکل میگرفتند و وبلاگها بعنوان رسانهای که همگان میتوانستند بهش دسترسی داشته و از طریق آن، حرف و نگاهشان را منتقل کنند، در خدمت انتخابات آمده بود. تجربهی ریاست هشت سالهی خاتمی به سر رسیده بود و فضای سیاسی …
انتخابات بعدی، دور هشتم ریاست جمهوری بود که خاتمی بیرقیبی جدی، با احمد توکلی از جناح مقابل که پایگاه مردمیای نداشت به همراه یکی دو کاندیدای دیگر (علی شمخانی و عبدالله جاسبی) که از قضا همفکران و همحزبیهای خاتمی بودند و برای خالی نماندن عریضه بود که آمده بودند وسط گود، رقابت کرد. در بهار …
فضای سیاسی کشور، بعد از دوم خرداد ملتهب شد. تعداد روزنامهها بصورت طراحی شدهای افزایش یافت و در کشوری که سابق بر آن، رئیس جمهورش تحمل یک مقالهی نیمه انتقادی در روزنامهای مثل “سلام” را نداشت و روزنامه به دست، مستقیم میرفت بیت رهبر که گله کند از تیتر و عنوان و مقالهای در صفحات …
آن سال، سنم به شرکت در انتخابات نمیرسید. اما هیجانِ سیاست آنقدر بود که حتا منِ نوجوانِ هنوز هیچی ندان را –که هنوز هم هیچ نمیدانم!- گرفته بود. نامزدها، ۴ نفر بیشتر نبودند؛ ریشهری، زوارهای، ناطق نوری و سیدمحمد خاتمی. سال ۷۶ و انتخابات معروف دوم خرداد بود و روزنامه همشهری که آنزمان ده تومان …
از دین خدا آن قدری سرم نمیشود که فتوا بدهم آیا با تغییراتی که در روابط اجتماعی ایجاد میشود، احکام مکروه و مستحب و مباح هم میتواند دستخوش تغییر و تعدیل شود یا خیر؟ مثلا در شرع مقدس داریم که گورستان محل خرید و فروش نیست و شارع مقدس فرموده که این کار مکروه است. …
خبرش را داشتم که به تبعید از مرکز استان فرستادهاندش اینجا که تا اطلاع ثانوی، آب خنک بخورد. بنیاد شهید خوی هم در اجرای تصمیم اداره کل، کلیدِ موزه شهدا را از بین دسته کلیدهای بلااستفادهی افتاده در گوشه انباری، سوا کرده و با یک بخاری برقی داده دستِ سیدِ تبعید شده از ادارهی کل …
پائیز سال ۸۹ برای دیدن دوستی، باید میآمدم تهران. صبحش که داشتم از خانه میزدم بیرون، مادرم خواب بود و بین خواب و بیداری متوجه رفتنم شد. برگشتم برای خداحافظی. عادت دارم وقتهائی که میروم سفر، دستش را ببوسم و عادت داشتم وقتی دارم دستش را میبوسم، از خدا چیزی طلب کنم. اما آنروز و …
هر بار هرکسی با توپِ پُر و به غیظ و غضب میآید تو که «یالاه! مُرده ما را بدهید برویم! خودمان آمبولانس داریم!» ناگفته پیداست که خط و ربطش یکراست و بیهیچ پیچ و خمی برمیگردد به جابر و تحریکاتی که میکند و سوءاستفادهای که از حال نزار صاحب عزای تازه عزیز از دست داده …
خبر حاجی را صبح جمعه شنیدم. مثل همه. مثل همهی نمازخوانها و نماز نخوانها که صبحها قبل یا بعدِ طلوع، چشم که از هم باز میکنند، در کش و قوس و خماری بین انتقال از نشئهی خواب به حال بیداری، اول کاری که میکنند – میکنیم- یافتن گوشی و باز کردن مجرای اینترنت و چک …