آقای بهجت به همه این کلید را میگفتند که در مسلّمات شرع، به یقینیات خودتان عمل کنید، در غیر یقینیات توقف کنید تا برایتان روشن شود. و حدیثی را اضافه میکردند که: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ یعْلَمْ». هرکس به آنچه که میداند عمل کند، خدا علم چیزهائی که نمیداند را …
سفرِ نیم روزهی قاچاقی و مخفی، که زعما اگر بو از آن میبردند حسابِ حقیر با حضرات کرامالکاتبین بود و داغ و درفش و اخم و گله، وقتی داشت تمام میشد و چراغهای شهر در انتهاترین نقطهی دید داشتند نمایان میشدند به نشانهی اینکه کمکم داریم میرسیم، یادم انداخت یک شکر بزرگ و دائمی به …
دمغ بود. با گرهی در ابروان و لب و لوچهای آویزان. پرسیدم باز چه مرگت شده که کلهم اجمعین کشتیهایت به گِل نشستهاند و دل و دماغ و حال و احوالت دیگرگون است؟ گفت: مرگ از این بالاتر که روز شب میشود و شنبه به جمعه میرسد و بهمن به اسفند و من همت نمیکنم …
و فرمود: همانا انسان تا وقتی که در نماز است جسم او و لباسش و فرش زیر پایش و در و دیوار و هرچه در اطراف اوست تسبیح میگوید! پس چه زشت است که انسان در نماز متوجه خدای عزوجل نشود و از فرش زیر پایش پست تر گردد. امیر بیان و مولای متقیان، امام …
به عوض خیلی دیگر از همکاران که اسمشان در لیست قبولیهای آزمون اخیرِ سازمان نیست و دچار دلهُره و یأس و ناامیدیاند، اسم و تفضیلاتِ ایشان هم جزءِ قبولیهای آزمون استان و شهر خودمان است و هم لایِ قبولیهای استان هرمزگان. اسمش را میخواهی بگذار شانس و بخت و اقبال، یا هر سبک و صناعت …
همان غلامِ سالهای سابق بود. با سیبیلِ تُنُکِ آنکارد شده و ریش سه تیغ اصلاح شده و لباسِ یکدست مشکی و کفشِ پاشنه خوابیدهی واکس خوردهی براق. عشقش هم همان عشق سالهای سابق بود. محبِ فاطمه و والهی ایامِ فاطمیه. آمده بود پیِ کاری برای تدارک ایام فاطمیه که بعدِ “سیزده” شروع میشود. پرسیدم: غلام! …
گفت: بهشت همین نزدیکیهاست. کافیست دستِ اراده دراز کنی و چشمِ ارادت به اهل نظر باز کنی تا میهمان بهشتی شوی که همین نزدیکیهاست… . حرفش آنقدر یقین پشتش بود که یقین کنم که به رغم مدعیانی که منع عشق میکنند، جمال چهرهی آدم خوبهای شهر، حجتِ موجه ماست! شاید! حتی فهمیدم که | وَ …
و فرمود: هر از گاهی، به دور از همهی تصنعات و ژستها و لایههای تو در تو و خود ساختهای که اسمش را گذاشتهایم شخصیت و به هیچ وجهِ من الوجوه رضا به نبودنشان نمیدهیم، خلوتی کن و بیاندیش که چرا اینجائی؟ و اصلن سر جایت هستی؟ و اگر نیستی، چرا!؟ این بهتر از هزار …
صدایت خشِ جانداری داشت با سوزی که تهش لو میداد اهل دردی. خودت به روی مبارکت نیاوردی و نمیآوری که اهل حرف و عمل و اشاره و فهمی. من هم که روی رو در رو شدن با مثل توئی را نداشتم و ندارم و نخواهم داشت؛ ولیک بدان به قاعدهی آن انگشتر فیروزهی خوش رنگی …