“کربلا ما را در خیل کربلائیان بپذیر! ما میآئیم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانهی دیار قدس شویم… .”
سخت است آدم بیست سی میلیون نفر زائر داشته باشد و هوای تک به تکشان را داشته باشد و به تک به تکشان برسد و حتا اسم تک به تکشان را بداند و احوال همهشان دستش باشد. سخت که نه. غیر ممکن است. کار هر آدمی نیست هوای اینهمه میهمان را داشتن. این فقط از …
اربعین با اشک میآید و اشکهای سرازیر و امیدهای منتظر و مشتاقِ زائرانی که عاشقانه روزهای ذی حجه و محرم و صفر را شماره میکنند تا پای پیاده به بیستم صفر و به خیل مشتاقان سیدشهیدان برسند، یعنی این که مهیا باید شدن… .
دلم زیارت ارباب میخواهد. کاش سهم امسال ما از سفرهی بیکرانِ رمضان رقعهی دعوتی باشد که حضرت ارباب به نام کوچک ما امضایش کند… .کاش…
یک نفر دیگر هم گفت: «برای من این صحبت آقای جوادی آملی کنار ضریح خیلی جالب بود که گفت: “ما در زیارت عاشورا میگوئیم؛ علیک منی سلام الله…” این یعنی اینکه وقتی خدا ما را آفریده گفته: سلام من را به حسین برسانید» #پنجرههای تشنه. روزنوشتهای انتقال ضریح امام حسین علیهالسلام از قم به کربلا. …
عِراق اربعین با عِراق روزها و ماههای دیگر زمین تا آسمان توفیر دارد. مردمش، کوچه و بازارش و حتا مسیر مستقیم نجف به کربلایش. درست که وصل بعد از مشقت و هجران دلچسبتر و خواستنیتر است اما، زیارت پائین پای ارباب و بوسه بر آستان ملائک پاسبان سیدالشهداء در سیف و شتاء و در گرما …
پیچیده شمیمت همه جا ای گل بیسر چون شیشهی عطری که درش گم شده باشد… .
راهپیمائیِ دیروز، نسخهی کوچک و شبیهی بود به جمعِ میلیونی پیادهگانِ زائرِ اربعینِ سیدالشهدا و دیروز بعد یکی دو ماه، خاطرهی خوب صدای قدمهای محکم و متراکم برایم زنده شد و برای همراهانی که راهپیمائی اربعین را نبودند توانستم شرح کوچکی از شوری که بود را تصویر کنم… .
بازخورد چیزهائی که اینجا نوشته و مینویسم را رصد میکنم. حالا که چند سالی است LIKE زدن و به SHARE کردن مُد شده، دیدن و شمردن و احصا کردن بازخوردها جنبهی عمومیتری یافته و کار این کمترین در رصد و تحلیل بازخوردها را راحتتر کرده است. جنبهی منفیِ LIKE و به SHARE در این است …
خبر را یکهوئی بهش دادم؛ «پاسپورتت را زود برسانش بهم تا کارهای ثبت نام و ویزایش را ردیف کنیم. سر برج انشاءالله عازمی.» بیمقدمه و بیآنکه ذهنش آمادهی شنیدن همچه خبری باشد. طول کشید تا بگیرد چه میگویم و اشکش جاری شود. روی لایهی اشکی که چشمهایش را پوشانده بود، شنید که یک بندهی خدائی، …
