حسینیه

دست از طلب ندارم…

و گفت هی تا صبح بخوان: السلامُ علیکَ یا ابا عبدالله السلامُ علیکَ یابنَ رسولِ الله السلامُ علیکَ یابنَ امیرالمؤمِنین و ابنَ سیّدِ الوصیّین السلامُ علیکَ یابنَ فاطمه، سیده نساءِ العالَمین.. و هی صلوات بفرست و تکبیر بگو و یادِ کرب‌وبلای حسین باش و در حسرتِ زیارتِ مخصوصِ ام‌شبِ امام حسین و بودنِ زیر ِ …

شبِ سومِ شعبان

نصف شب شده و نشده، حرم را می بندند تا کمی مانده به اذان صبح و نیم ساعت قبلش، صدای خفیف ضبط شده‌ای مدام repeat می‌شود که؛ مسجد برای تعمیرات و نظافت ساعاتی باید بسته شود و آرزومند قبولی عبادات زائران و مؤمنانیم و این جملات به زبان‌های مختلف آن‌قدر تکرار می‌شود تا همه را …

در جنگل گیسوی تو آهوست پری‌شان…

نخ تسبیح تربتم پاره شد. همانی که آویزان آینه‌ی ماشین بود و تو هدیه‌اش آورده بودی. راستی، یادت هست آن تابستان پر آشوب را که زائر کربلا شدی؟ نخ تسبیح تربت، انگار بسته به بند دلم بود که چون از هم گسیخت، بند دلم نیز پاره شد. فکر کردم چه شنبه‌ی شومی که صبحش با …

برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام”

فصل اول؛ روایت نخست: علی از چشم مادر = = = = = = …علی درست ایستاده بود پشت سر پدرش. وقتی دید پدر نمی‌تواند کار را پیاده کند آرام رفت جلو و خواست که پدر اجازه دهد گره اول فرش را او بزند. پدر از خدا خواسته، جابه جا شد تا علی بنشیند کنارش. …

کربلا! ما را در خیل کربلائیان بپذیر…

ضریحت نو شد. مبارکِ طلا و نقره‌ و چوب و ساروچی باشد که از زیر قلم استاد قلم‌زن در آمدند و قبرت را در بر گرفتند. هیچ طلائی به شرفِ طلای تاج ضریح شش گوشه‌ی نو اَت نیست! دلم اما به حال شبکه‌های تنیده در همِ ضریح قدیمی میسوزد که بعد از چندسال چله نشینی …

آدم‌های خوب شهر/ ۸

اسمش برازنده‌ی مرامی‌ست که دارد؛ غلام‌عباس! پیرغلام دربار حسین است و موی سر و ریش را در راهِ محبتِ حسین سپید کرده. هر جا کار خیری بوده، پیش‌قدم بوده و هر قدمِ خیری که برداشته با قصدِ قربت است. حاج غلام‌عباس که موذنِ جماعتِ صبح و ظهر و شب است و مداح و کمیل خوانِ …

پیچیده شمیمت همه جا ای گلِ بی‌سر

شهیدمان وصیت کرده بود: اگر من نبودم و راه کربلا باز شد عکسم را به عنوان زائر امام حسین ببرید زیر پای آقا بگذراید و زیرش بنویسید: فلانی به عشق زیارت تو شهید شد یا حسین! – – – یعنی دقیقا همین‌جا که پیرِ مرد صورتش را گذاشته… = = = = پی‌نوشت: تصویر فوق، …

خوشا وقت شوریده‌گان غمش…

نصف شب در حرم، کنج سمت چپ صحن و جائی ما بین باب قبله و باب الشهداء، وقتی دسته‌جات عبوریِ زنجیرزن و عزادار عرب باعلم عشیره و قبیله‌شان، حرم را خلوت می‌کردند و هنوز مانده بود تا جماعت برای صلاه صبح جا بگیرند و حرم گرچه پر ازدحام اما خلوت‌تر از باقی ساعت‌ها و لحظه‌ها …

درِ می‌خانه گشائید به رویم شب و روز…

شب‌های سوزناک نجف و ناخوش احوالی هم‌سفر و آن بامداد خمار که عزم کربلا کردیم و آن چند ساعتی که تا حرم پیاده رفتیم و آن ظهری که خسته و پر از شوق و پر از شور، از لابلای جمعیت متراکم عرب و عجم و سفید و سیاه و شرقی و غربی، خود را رساندیم …

آقا مجتبی

پیرمرد از لای همین صفحات پیدا کرده بودم. حتی یک بار هم نشد که تهران رفتنی، کج کنم سمت مدرسه و مسجد و مجلسش. پیرمرد، با آن نگاه نافذ و روضه‌های ناب و تمثیلات بی‌نقصی که می‌زد و من از دوردست و از گوشه‌ی دنیای مجازی مستمع گاه و بی‌گاه تمثیلاتش بودم، مقتدر بود. می‌دانست …