شب جمعهای، خیلی سال پیش، حوالی سحر، حرم سیدالشهداء بودم. قضا را مفاتیحی دست گرفته بودم که ترجمهی فارسی داشت و از سر فراغتی که داشتم اعمال شب جمعه را ورق میزدم که رسیدم به مستحب و مکروه شبی که متصل به صبح جمعه است و دیدم یکی از مکروهاتش، خواندن شعر است در چنین …
با دشداشهی مشکیِ عربیای که پوشیده بود، بیشتر به عراقیها میماند تا زائری از روستاهای اطراف لامرد در استان فارسِ ایران. با همه دمخور بود. جملهی جالبی داشت. میگفت: شاید این اولین آخرین دیدار من و شما باشد. اما قیامت که برسد و محشر که برپا شود، همهمان دور علمی جمع میشویم که علمدارش عباسِ …
گفت: “دل کندن از دنیا شرط اول انتخاب شدن است. باید طوری باشی که وقت انتخاب، به چشمِ خدا بیائی تا سوایت کند. کسی خبر ندارد و کسی خبر نداده که خدا کی قرارست دوباره درها بگشاید. سعی کن همیشهی خدا مهیا باشی… .” و گفت: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید…
دلم هر بار یاد مظلومانِ غواصِ شهید میافتد، میگیرد. در غربت در اوج مظلومیت و سمت، با تمام سنگدلی با دستهای بسته، فرشتگانِ از آب گذشته… نمیدانم چه حکایت غریبی دارد آب. داستانش با موسای نبی وقتی در آب رها شد و وقتی مردمش را از آب گذراند. با یونس در بلای موجهای سهمگین و …
یک نفر دیگر هم گفت: «برای من این صحبت آقای جوادی آملی کنار ضریح خیلی جالب بود که گفت: “ما در زیارت عاشورا میگوئیم؛ علیک منی سلام الله…” این یعنی اینکه وقتی خدا ما را آفریده گفته: سلام من را به حسین برسانید» #پنجرههای تشنه. روزنوشتهای انتقال ضریح امام حسین علیهالسلام از قم به کربلا. …
“زنها همیشه دسته گل به آب میدهند! گاهی به رود نیل گاهی علقمه گاهی هم به اروند و کارون و هور… .” . . . نذر شادی دل بیبی فاطمهی زهرا، مادر همهی شهداء صلوات.
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد…
“از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شدهای”
متحیری! از اینکه آقا، آقای مثل توئی هم هست. از اینکه در دستگاه و دفترش اسم تو هم بوده. از اینکه نام تو هم توی لیست دعوت شدهگان بود که توانستی اینهمه عمود را جلو بیائی و یادت میافتد لب مرز به رفیقت گفته بودی «تا با گنبد و گلدسته چشم در چشم نشوم باورم …
شهرداری هر شهری در هر نقطه از دنیا، در اولین قدمی که داخل محدودهاش میگذاری تابلوئی علم کرده که به میهمانان خوش آمد میگوید و به عمرم، هیچ «خوش آمدید»ی به قدر خیر مقدمی که در ده دوازده کیلومتری حرم و ابتدای محدودهی شهر کربلا زده بودند به جانم ننشست. و تو انگار کن خستگی …
