دل نامه

بی دل از بی نشان چه گوید باز؟

تو اصلن در خواب من چه می کنی؟ مگر قرارمان یادت نیست؟ مگر قرار نشد انگار کنیم نه خانی آمده و نه خانی رفته؟ مگر لحظه های آخر، سر ِ آن میدان یا چه می دانم چهار-راه یادت رفته؟ چرا بی خیال نمی شوی بعد این همه سال! یادت نیست که این من بودم که …

شب آرزوهای شدنی!

ام شب مدام باید یادم باشد که قدر آدم ها به اندازه ی وسع آرزوهایشان است. باید یادم باشد که کاهلی گدا، تقصیر صاحبخانه نیست. یادم باشد گر شبی در خلوت جانانه مهمانم کنند، گول نعمت را نخورم و مشغول صاحب خانه باشم. یادم باشد جامم را تا جائی که می شود بالا ببرم تا …

و سیه روی شود هر که در او غش باشد!

نقطه ی صعبی است جایی که فکرهایت را کرده‌ای و تصمیمت را گرفته‌ای اما نمی خواهی آنرا به زبان بیاوری، می خواهی آنرا بتعویق بیندازی، تا جایی که بشود از بیان دورتر و دورتر شوی و باوجودیکه گریزی نیست، اما بازهم باتمام وجود آرزو می‌کنی ای کاش اصلا شرایطی بوجود نمی‌آمد تا مجبور باشی تصمیم …

باران و بهار

اسفند ِ بارانی متاعی ست در روزهای دل تنگی… ببار ای باران ِ بدل از برف ِ نباریده. ببار ای باران ِ مبشّر ِ بهار. ببار ای طلوع ِ هزار باره ی نسیم ِ شمال… ببار که من منتظر ایستاده ام زیر ابر بی طاقتی که گریه می بارد. ببار که برای هر قطره ای …

تو هم ای دل ز من گم شو…

دی شب تا صبح در خوابم بودی. آمده بودی با نسیم شمال تا خود این جا. عجیب ترش این که سکانس های بودنت روی بلندی ها بود. روی پله ها. روی پل ها… و تو بودی تا دم در مغازه ی رفیقی که جویای حالش شدی! می دانی که! من اصولن خواب نمی بینم…