نوشته بود: چهلم پدر، جنگ تمام شده بود همه جا امن و امان همه چیز سر جایش برگشت جز پدر من، جز پدر شما، جز پدر خیلی های دیگر… و نوشتمش: و اتممناها بعشر! حالا نمی دانم شب عیدی چرا دلم هوای باران کرده؟ شاید بقول ایشان: باران واژه بعیدی شده این روزها… روزهای پاییزی …
Month: اسفند ۱۳۸۹
روز آخر سال است و رسم این است که بهاریه بنویسیم. اما در نه چندان دور دست ها برادران بحرینی مان بجای سین ِ هفت سین، شین ِ شلیک ِ مستقیم را سر سفره ی سال نو شان می گذارند. و این چکامه ایست از دوستی در دور دست ها: ” کار کار خودتان است …
صادق آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به حقیقت نورروز همان روزی ست که پیامبر(ص) در غدیر خم برای علی (ع) از مردم عهد گرفت و مردم به ولایت او اقرار کردند… و آن همان روزی است که خدای تعالی رسول(ص) را به سوی وادی جن روانه کرد و از آن …
خیر سرمان! رفته اند جنوب برای تجدید عهد و این حرفها. بماند که در جلسه ی توجیهی و تقسیم کار عوامل اجرائی اردو، یارو مسئولشان برگشته گفته: ما اصلن!!! برای تفریح و دل خوشی می رویم آنجا و به تحکم پرسیده: کسی مساله ای ندارد؟ الغرض، الان وسط راه که دارند می روند به فکه، …
شماره گان بنزین مصرفی ام حساب و کتاب دارد. آنقدر که تا یومنا هذا لیتری از بنزین ۴۰۰ و ۷۰۰ تومانی در حلق باکم نشده و تا انتهای تعطیلات نیز نخواهد شد. یعنی من هنوز بنزین های ۱۰۰ تومانی ام را داشته ام و کیفوری متعاقب هر بار بنزین زدن یارانه ای را. الغرض دی …
بوی یاس ترمه ی جانماز مادربزرگ شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب شب جمعه، پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آب …
این جا دفتر مشق من است. از سال ها پیش تا یومنا هذا. یعنی من این جا، روزهایم را مشق می کنم برای بهتر زیستن و بهتر دیدن و بهتر بودن. این جا را بارها و بارها و هر نوبت از سر تکلیفی که بر گرده ام حس کرده ام به سیاهی سیاست آلوده ام …
حرم شریف امام رضا (ع) سومین مسجد بزرگ دنیاست که در مشهد مقدس قرار گرفته و شامل مسجد گوهرشاد، یک موزه، یک کتابخانه، چهار سالن اجتماعات، یک آرامگاه، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، یک سالن عظیم ناهارخوری برای زائرین، سالنهای عظیم نمازخانه و … است. بنای حرم در طول تاریخ و بهتدریج ساخته شد و گسترش …
حرفهای ما هنوز ناتمام… تا نگاه می کنی: وقت رفتن است بازهم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی… ناگهان چقدر زود دیر می شود! قیصر امین پور. که خدایش رحمت کناد…
