دل نامه

می باری… می بارانی…همینک..همیشه…

از صبح تا الان که لنگ ظهر است و قلندر بیدار!، زل زده ام به صفحه ی شیشه ای مانیتور و بارانی از کلمات می بارند بر خیالم و من نمی دانم که کدامشان مناسب حال این روزهای من است! که سر هم شان کنم و بنویسم تا بمانند! به یادگار این روزها که آن …

مرا کلمه ببار. لطفن!

توی دست و بالت اون تَه مَه های خورجینت کلمه یافت می نشود که ببارانی مان؟ ببین این جا را و این دل کویر شده را که سال هاست نباریده ای… ببین رد قدم های آخرین باری که از این حوالی رد شدی گم می شود لابلای آتشی که در گل ستانم افتاده… ببین بس …

خسته گان عشق را ایام درمان خواهد آمد…

شاید چاره ی این روزهای من دریا باشد. کشتی باشد. طوفان باشد و قرعه ای که مرا به کام ماهی می فرستد. دلم طوفان می خواهد… دریا… ماهی… موج… شاید تا در دل ماهی بلا گرفتار نشوم، (دال)ِ دلم به الف راست نشود… وَ ذَالنونَ اِذ ذَهبَ مُغاضِباً فَظنَّ اَن لن نقدرَ علیه فنادا فی …

طواف هوائی

از ترافیک خطوط هوائی و شلوغی باند فرود طیاره ها، فقط شلوغی روی باند فرودگاه شهر تو را دوست دارم. می دانی! ترافیک روی باند فرودگاه شهر تو توفیق اجباری دور زدن بالای شهر است و گرد سر تو و گنبد طلائی ات چرخیدن. آنقدر نزدیک که بشود کفترهای جَلد حرمت را هم دید زد …

فذکِّر ان نفعت الذکری…

با رفیقی کل گذاشته ایم که هم را شبیه چیز یا کسی که به ش علاقه مندیم و به ش نمی رسیم و یا شاید نرسیم بنامیم. مثلا وقتی طرف از دوره ی هشت جلدی تاریخ تمدن ویل دورانت خوشش می آید و زورش – پولش! – نمی رسد بخردش می گوئیم: تاریخ تمدنه اوخشیسن! …

اصل بقای انرژی

گرمایَش طویل تر از آن است به روز و ساعت و دقیقه، اطفاء شود. حتی وقتی که خوابی، روی گونه های خسته ات رد گرمی هایش باقیست. می گویند انرژی در جهان فنا ناپذیر است و من امروز فهمیدم که بقای انرژی به عشق است و نه به تبدیل آن به صورت! های گوناگون…

سلام

بچه تر که بودیم، استاد تجوید کلاس قرآنمان یادمان داده بود، تلفظ لام ِ لفظ ِ جلاله فرق دارد با الباقی ِ لام ها. طوری تاکیید و تنقیح داشت روی نحوه ی تلفظ ِ (لام) که پنداری مرکز ثقل لفظ جلاله ی چهار حرفی ِ الله درست روی لام ِ دوم ِ کلمه باشد و …

دو مساوی ِ یک!

حسّم دقیقن شبیه لحظه های آخر سال کهنه و دم دمای تحویل سال است. حال رُستن و شکوفه زدن دارم. انگار جوانه ای در دلم سر بر آورده است. انگار در هیجانی عمیق و پر حادثه، لحظه های آخر ماراتنی چند صد کیلومتری را می دوم و تا پایان راهی نمانده. افق، رو به رویم …