(و لَقَد اَوحَینا اِلی موسی اَن اَسرِ بِعبادی فَاضرِب لَهُم طَریقا فِی البَحر یَبَساً لّا تخافُ دَرَکاً و لا تَخشی). * ترجمه: به یک عدد عصای موسی، برای شکافتن نیل ِ شک و گذار از دریای تردید و غرقه کردن فرعون ِ وهم و تغلب نیازمندیم! *. طه/۷۷
خوش خبر باشی ای نسیم شمال که به ما میرسد زمان وصال قصه العشق لا انفصام لها فصمتها هنا لسان القال عفت الدار بعد عافیه فاسالوا حالها عن الاطلال یا برید الحمی حماک الله مرحبا مرحبا تعال تعال عرصه بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال ترک ما سوی کس نمینگرد آه از این …
من! درد تو را ز دست آسان ندهم… خودتم می دونی!
امروز در برزخی از دلتنگی و رجاء، فقط آیه خوانده ام؛ «وَلا تَحسَبَّنَ الذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا. بَل آَحیاٌ عِندَ رَبِهِّم یُرزَقوُن …» این یکی دو سه روزه، هر بار که پیچ رادیوی ماشین را باز کرده ام و از پدر گفته اند،باز آن زخم کهنه سر باز می کند. چرا نیستی تو؟ …
بهانه ی ما همیشه و همه جا جور است. یکبار مهمانی ات می خورد وسط امتحان هایمان. یکبار سرما می خورد به مان. یکبار میهمان رودربایستی دار می فرستی برامان. یکبار که بعد عمری معجزه صادر می کنیم که مثلا دوخط دعا و ذکر بزنیم به کمرمان، انواع خمیازه و دهن دره ازمان صادر می …
سیاهه ی دور و دراز حوائج امسال را باید جائی ثبت! کنم. که فردا سال یک همچه شبی، اگر عمری باقی بود یادم بیفتد که پارسال چه ها خواسته ام و بی آنکه اهلش باشم چه نیکو اجابت شده اند … که یادم باشد لااقل شکر نعمتی را که اهلش نبودم و داد را بجا …
مالک مُلک وجود حاکم ردّ و قبول هرچه کند جُور نیست! ور تو بنالی جفاست …
دریغ می کنی از من نگاه را حتی و نیز زمزمه گاه گاه را حتی من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم چرا مضایقه داری گناه را حتی؟
بچه تر که بودم، این چیزها حالی ام نبود … حالی ام نبود که تو ( همه ی آنچه که دارم ) هستی و جایت همیشه خالیست! و همیشه ی خدا، تو نیستی! بچه تر که بودم، می گفتند که تو پرواز کرده ای به سمت خدا و من ساعتها خیره می شدم به عکس …
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد چه میکنی، اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد… رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به …