دل نامه

ذی الحجه الحرام

وفرمود: حتی جهاد نیز به اندازه اعمال ذی الحجه محبوب نیست … الا به آنکه مجاهدی با نثار جان و ایثار دل برود و باز نگردد. و باز فرمود: اتمام حج به رویت امام –علیه السلام- است. می گویم: موسم حج ؛ هر سال که شروع می شود، خیل اصحاب آخرالزمانی امام عشق را می …

انگار بزرگ شده ام…

انگار بزرگ شده ام! یه کمی بیشتر از خیلی آنقدر که نبودنت درست بخورد به فرق سر ذوق ناکوکم… بس که نیستی! و هی خود را بنمایاند … بس که نیستی بچه سال تر که بودم ؛ و این چیزها را نمی فهمیدم،وهم برم داشته بود که چه دل گنده ای دارم که این چیزها …

خدایا سلام

بارها قبلتر از دیشب هم خدائی ات را نمایانده بودی. دیشب هم. در آن جای مقدس که شیشه دلم را لرزاندی… من کفتر جلد توام … گیرم که ساعتی نگاهم به بام دیگری بلغزد! خودت اینها را بهتر می دانی. اینجا،اکنون… داد می زنم که به رحمت واسعه ات امیدوار و مطمئنم. اینرا هم دیشب …

داد می زنم …

بگذار با صدای بلند بگویم بگذار داد بزنم که همه بشنوند صدای بنده ی از همه جا بریده ی تو را که : ««انت اکرم من ان تضیع من ربیته»» این یعنی اینکه ؛ تو بزرگتر از آنی که کوچکترین بنده ات را به زمین بزنی شان تو اجل از کارهای بچه گانه من است …

حیدربابا

حیدربابا ، ایگیت اَمَک ایتیرمز عؤموْر کئچر ، افسوس بَرَه بیتیرمز نامرد اوْلان عؤمرى باشا یئتیرمز بیزد ، واللاه ، اونوتماریق سیزلرى گؤرنمسک حلال ائدوْن بیزلرى حیدربابا ، شیطان بیزى آزدیریب محبتى اوْرکلردن قازدیریب قره گوْنوْن سرنوشتین یازدیریب سالیب خلقى بیر-بیرینن جانینا باریشیغى بلشدیریب قانینا هر سال پائیز که می آید ناگاهان دلم راست می …

کمک

ترس برم داشت. امشب نمی دانم برای چه ،یهو ته دلم خالی شد… ترسیدماز این که شاید … نتوانم عاشق شوم. ترسیدم ،همه شان،همی ی آن ها! لای سطرهای بهم فشرده ی کتابها بمانند الی الابد. می ترسم هنوز … می ترسم این یکی هم مقدمه ی امتحان دشوار دیگری باشد. هان‌؛ تو که ان …

وداعیه ؛ با چند روز تاخیر

جویند همه هلال و من ابرویت گیرند همه روزه و من گیسویت از جمله ی این دوازده ماه تمام یک ماه مبارک است و آن هم رویت … یک هفته از جشن بزرگ سپاس می گذشت و من هنوز خمار آن باده سربسته بودم… امروز تازه باورم شد که رمضان … باز! رفته است.

!!!بلوغ

می گفت صدایت کلفت تر شده حتی وقتی می خندی نمی توانم صادیت را با خاطره های قبلی ام تطبیق دهم می گفت پشت تلفن هم حتی صدایت را نمی شناسم. اینها را می گفت و می گفت اینها نشان بلوغ است. می دانست من بیست و پنج سنبله ام … و ده سال است …

روز پدر آسمانی ام

الان دقیقا کجائی؟ الان ساعت بوقت بهشت چندست؟ یعنی من وقتی سلام می کنم ، فرشته ، تا کجا سلام مرا بالا می اورد که برساند بدستت ؟ یعنی من باید رو به کدام طبقه آسمان کنم تا ببینمت ؟ می دانی که … روزها برایم سخت است که بی تو می آیند و می …