اهل معنا گفتهاند که رزق حج را در شب قدر مینویسند. اما تقدیر انسان که جزئی از چرخه طبیعت است، لاجرم باید تدریجا محقق و پخته شود و لابد برای همین است که میگویند از فردای شبِ قدر برای درکِ شب قدرِ سال آینده برنامه بریزید. و حکما باید تنور داغ نگه داشته شود تا …
برای رمی روز سوم، اول بنا بر این بود که بعد از اذان ظهر چادرها را به مقصد جمرات ترک و بعد از رمی، پای پیاده برگردیم هتل. یعنی علاوه بر منا، در داخل شهر هم دور و بر سه کیلومتر در گرمترین ساعت روز باید پیاده میآمدیم. به تمهیدِ حاج محمدِ مدیر، بعد از …
گوش شیطان کر، امروز بالاخره بعد از چهار پنج شبانهروز قسمت شد که بروم بیت. یعنی اولین نوبتِ بعد از ادای مناسک عمرهی تمتع در حین ورود به مکه در سی و یکم مردادی که گذشت. کمک در توزیع سه نوبت غذای روزانه و رسیدن به احوال هشتاد و چند زائر و تقسیم ملزومات و …
شیرینترین لحظهی حج، آنجا اتفاق میافتد که در لباس یک دست سفید، وقتی ضربان قلبت بالا و بالاتر میرود، از دور منارههای مسجد پیدا میشود و تو قاطی همه، مثل همه، با همه، کنار همه، قاطیِ همه، بین عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد، کوتاه قد و بلند قد، مرد و زن، …
سختترین لحظهی سفر حج، آن ثانیهایست که در میقات و در ابتدای ورود به حرم، باید لبیک بگوئی و مُحرم شوی. تا قبل از آن، تا قبل ز آن لحظهی تاریخی، همهی مراودات روزانهات را داری و حرفها و جدلها و تفاخرها و تجاهلها را و وقتی که بناست وارد حریمِ حرمِ کعبه شوی، باید …
میگویند هر سی و چند سال یکبار، تقویمِ قمری به قرینهی اینکه سالش ده روز از سالِ شمسی کمتر است، یک دور، دورِ تقویم شمسی میگردد و عهد، این اتفاق و این حُسن اتفاق باید در مثل امسالی که این همه مناسبت برای من دارد میافتاد… . اینکه ورق تقویم طوری بچرخد که ۲۲ روز …
برای او که اولِ اسمش، حرفِ آخرِ عشق بود و عاشقی را یادمان داد و عاشقانههای نوجوانی و جوانیمان را ساخت؛ همو که دستور زبانِ عشق میدانست و میگفت: “آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد” و شهید را و پیامش را …
حاج ولیالله کلامیِ زنجانی را اول بار وقتی دیدم که آمده بود خوی تا در نمایشگاهی که بچهها برای تعظیم شعائر ایام فاطمیه در محوطه مسجد رو بازِ مطلّبخان بیاد شهداء برپا کرده بودند، شعر بخواند برای شهداء و مادر مظلوم و مفقودالقبرمان حضرت صدیقهی طاهره – که سلام خدا بر او باد -. خیلی …
یکی دو سه سال قبل، در بعد ازظهری گرم از روزهای کوتاهِ پائیز در عراق، چند روز مانده به اربعین، حوالی شهر حیدریه، سی چهل کیلومتر مانده به کربلا، خسته و زار و نزار، برای چای و چاق کردن نفس و استراحتکی مختصر نشسته بودیم جلوی موکب اهالی بدره و خورشید پائیزی نهایت زورش را …
میگویند زیاد از حامد میگویم. میگویند شب و روزت شده حامد. میگویند… میگویند… میگویند… و من نمیفهمم. یعنی نمیفهممشان. و حتا نمیفهمم این که سیدمرتضا گفت “در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود” یعنی چه. و نمیفهمم چرا بعضیشان – بعضی از آنها که راز عالم را با خونشان نوشتند و …
