سختترین لحظهی سفر حج، آن ثانیهایست که در میقات و در ابتدای ورود به حرم، باید لبیک بگوئی و مُحرم شوی. تا قبل از آن، تا قبل ز آن لحظهی تاریخی، همهی مراودات روزانهات را داری و حرفها و جدلها و تفاخرها و تجاهلها را و وقتی که بناست وارد حریمِ حرمِ کعبه شوی، باید …
میگویند هر سی و چند سال یکبار، تقویمِ قمری به قرینهی اینکه سالش ده روز از سالِ شمسی کمتر است، یک دور، دورِ تقویم شمسی میگردد و عهد، این اتفاق و این حُسن اتفاق باید در مثل امسالی که این همه مناسبت برای من دارد میافتاد… . اینکه ورق تقویم طوری بچرخد که ۲۲ روز …
برای او که اولِ اسمش، حرفِ آخرِ عشق بود و عاشقی را یادمان داد و عاشقانههای نوجوانی و جوانیمان را ساخت؛ همو که دستور زبانِ عشق میدانست و میگفت: “آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد” و شهید را و پیامش را …
حاج ولیالله کلامیِ زنجانی را اول بار وقتی دیدم که آمده بود خوی تا در نمایشگاهی که بچهها برای تعظیم شعائر ایام فاطمیه در محوطه مسجد رو بازِ مطلّبخان بیاد شهداء برپا کرده بودند، شعر بخواند برای شهداء و مادر مظلوم و مفقودالقبرمان حضرت صدیقهی طاهره – که سلام خدا بر او باد -. خیلی …
یکی دو سه سال قبل، در بعد ازظهری گرم از روزهای کوتاهِ پائیز در عراق، چند روز مانده به اربعین، حوالی شهر حیدریه، سی چهل کیلومتر مانده به کربلا، خسته و زار و نزار، برای چای و چاق کردن نفس و استراحتکی مختصر نشسته بودیم جلوی موکب اهالی بدره و خورشید پائیزی نهایت زورش را …
میگویند زیاد از حامد میگویم. میگویند شب و روزت شده حامد. میگویند… میگویند… میگویند… و من نمیفهمم. یعنی نمیفهممشان. و حتا نمیفهمم این که سیدمرتضا گفت “در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود” یعنی چه. و نمیفهمم چرا بعضیشان – بعضی از آنها که راز عالم را با خونشان نوشتند و …
به من بود به این زودیها راهم کج مکیشد سمتت. یعنی هزار و یک دلیل میآوردم که زیارتت توفیق میخواهد و مقدمه میخواهد و یکهوئی نمیشود و حتا شاید توقعم این بود که باید! دعوتم کنی و به خوابم بیائی و فیلان. تو اما شهیدی. شاهدی. دست در پردههای غیب داری و بلدی کِی و …
قد بلند و زیبا، با نگاهی گیرا و کلامی نافذ. آمده بود دلِ شیعه و سنی و مارونی و مسیحی را ببَرد و دلها را که ربود، به هم گرهشان بزند؛ امام موسای صدر. مسیح لبنان. پدر یتیمان جبل عامل. که چشمهای آبیِ خوشرنگ داشت و شبیه پیامبران قدم برمیداشت و برای مسلمانان مثالِ محمد …
گفت*؛ چند سالی بود که مشغول معنی و تفسیر آیهی (وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَرا) بودم… فکر میکردم چرا خدا گفته مومنین را به بهشت میکشانند! و چرا باید مومنی را به بهشت کشانید و مگر نه اینکه مومن، خود مشتاق بهشت است؟! میگفت هر کتاب تفسیر و حدیثی که داشتم را …
در زندگی هر آدمی فصلها وقتی عوض شوند، رنگ تازه به روزهای آدم میآید و آدمی حس میکند، هزار سال نوری با دیروزش فاصله دارد. گاهی لذت شنیدن یک خبر شیرینیِ افتادنِ یک اتفاق خوشی بعد از فهمیدنِ واقعهای در حال تولد برابر است با همهی زندگی آدم. و دقیقا و به تحقیق؛ «همهی زندگیِ …