Month: مرداد ۱۳۹۶

لبیک

سخت‌ترین لحظه‌ی سفر حج، آن ثانیه‌ایست که در میقات و در ابتدای ورود به حرم، باید لبیک بگوئی و مُحرم شوی. تا قبل از آن، تا قبل ز آن لحظه‌ی تاریخی، همه‌ی مراودات روزانه‌ات را داری و حرف‌ها و جدل‌ها و تفاخرها و تجاهل‌ها را و وقتی که بناست وارد حریمِ حرمِ کعبه شوی، باید …

الرحیل

مدینه با همه‌ی زرق و برقی که مثل وصله‌ی ناجور به‌ش چسبانیده‌اند بوی خودش را دارد. همیشه‌ی خدا همین‌طور بوده است. شهری در حصار تپه‌های کم قامت و سنگی و سیاه. درست عین همان روزی که سلمانِ هنوز مسلمان نشده، به اشتیاق اسلام و پیام‌آورش؛ محمد –صلی الله علیه و آله- نشانش را داشت و …

حسین

حسین، هم اسمِ من و جوان‌ترین زائر کاروان است. همان که جای پدرش و به نیابت از او آمد و تا آخرین روز در تلاش بود که پزشک کاروان را مُجاب کند که برای پدرش جواز سفر صادر کند و نتوانست. تنومند و قد بلند و خوش سیما، از خوی که با اتوبوس راه افتادیم، …

اجتماع

به غیر از من، باقی حجاجی که این ایام در سرزمین وحی یک‌جا جمع می‌شوند، از نخبگان امت اسلامند. خاصه نخبه‌ی اقتصادی و اجتماعی. اسلام در هزار و چهارصد سال پیش، وقتِ تشریعِ احکام و شرایع و واجبات و محرمات، وقتی امر فرموده که هر کسی که توانش را دارد، سالی یک‌بار حول محور کعبه …

سواد

بعد از پرواز پر کش و قوس و فراز و فرود و سقوطی که ما را به هر والذاریاتی بود رسانید به فرودگاه مدینه و طی تشریفات گمرکی، یکی دو ساعتی طول کشید تا برسیم هتل. یکی دو ساعت مانده به غروب. بی‌خوابی شب قبل و دوندگی‌ در فرودگاه‌های مبدأ و مقصد و البته حین …

سلام

پروازمان رأس ساعت مقرر پرید. می‌گفتند طیاره‌ای که امروز برای بردن حجاج آمده، از نوعی است که گرمی هوا و اضافگیِ وزن در پریدن و اوج گرفتنش اثر ندارد. یعنی طیاره‌ای که روزِ قبلِ آمدنِ ما، آمده بود ارومیه برای بردن حجاج، ایرباسی بود که توان برخواستن در دمای بالای چهل درجه را با بار …

هوس کار

آقا اسماعیل، آرایشگری است پیرسال که از وقتی که من چشم باز کرده‌ام و یادم می‌آید، مغازه‌اش سر گذری بود که نجاری پدربزرگم آنجا بود و ویترین و دک و پوز آرایشگاهش همان‌هاست که چشمِ کودکی من دیده است. بی حتا ذره و کمتر از ذره‌ای تغییر و اصل و فرع مغازه و اشیاء و …

در بیابان و به شوق کعبه… .

فضای امسالِ حج برای ایرانی‌های بسیار وهم‌آلود و شکننده است. از داستانِ عمدی و مشکوک و مغرضانه‌ی مِنا در سال ۹۴ که بگذریم – که البته نخواهیم گذشت!- جدال‌های لفظی مقامات سیاسی و دینی دو کشور در این دو سال هر روز که گذشته، تندتر و رادیکال‌تر شده است. و روابط بین دو مدعیِ رهبریِ …

شستوشوئی کن و آنگه به خرابات خرام… .

شانزده سالِ پیش، وقتی عمو به طور غیر مترقبه‌ای مسافر قبله شد، هیچ آمادگی‌ای نداشت برای درک این فیض بزرگ. عمو که می‌گویم، یعنی دوستِ صمیمیِ بابا. یعنی همه‌ی دوستان صمیمیِ بابا برای من عمو هستند و اسم‌شان توی گوشی‌ام نه به اسمِ فامیل که به عنوان ذخیره شده‌اند؛ عمو… .عمو جعفر. عمو محمود. عمو …

سرت را سرسری متراش!

بچه‌سال که بودم، همیشه‌ی خدا یکی از اجزای جیبِ پیراهنم، یک شانه‌ی پلاستیکی بود و موی بلند و شانه کرده که برخلاف قوانین مدارسِ آن روزها بود، یکی از آرزوهای همیشگی‌ام بود و یکی از تعارضات دائمی من و ناظم مدرسه، کوتاه کردن مو بود و این تعارض تا آخر و در هیچ مقطعی از …