ساقیا برخیز و در ده جام را خاک بر سرکن غم ایام را ساغر می برکفم نه تا زسر برکشم این دلق ازرق فام را و رمضان … سفینه ی بهشتی خدای رحیم در جهنم هولناک و سوزان دنیای مادی فرود آمد… الهم ارزقنی حج بیتک الحرام،فی عامی هذا و فی کل عام. خدا روزیمان …
ایمان دارم به روزی که می آید و می آئی و فرمود: بگو که««حق»»آمدنی است …
کاغذ، قلم، دو چشم ورم کرده، دل،… سلام! آقا اجازه! آمده ام باز پشت بام ها می کنم که گرم شود دستم از بخار من سردم است… می کشد آغوشم انتظار تصویر آسمان، پر خش شد… نیامدی یک گان هشتمین دهه شش شد، نیامدی هشتاد و شش بهانه سین… بی حضور تو! هشتاد و شش …
هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من چه کنم با دو کماندار که پیوست بهم دست بردم که کشم تیر غمش را از دل تیر دیگر بزد و دوخت دل و دست بهم شاید این جمعه بیایی … شاید
وقتی که دست باغبان بوی تبر دارد وقتی که حتی مهربانی، دردسر دارد آقا نمی آئی چرا؟ بااینکه می دانی … دوری برای قلب این دختر ضرر دارد! اصلا بگو این منتظر را دوست می داری؟ آیا دلت از خستگی هایش خبر دارد؟ اینجا تمام جاده ها از درد می پیچند هرگز نمی بینم کسی …
هیچ می دانی که سالهاست ، روزهایمان به شماره افتاده اند ، بس که نیامده ای؟؟!
چندهزار سال قبل که فیل اعلی حضرت ، خشایار شاه کبیر یاد هندستون می کند و در راستای تقریب و تالیف قلوب و نه چیز دیگر فراش مبارک را تجدید می کنند و یه زن یهودی می ستونن – که خودش حکایت مفصلی داره و قصه اش رو میتونین اینجا بخونین – … >> نتیجه اش میشود کشتار عام …
می دانی،ایها العزیز؟ آدمی زاد ، طومار طولانی انتظار است. از شنبه تا جمعه ی موعود … هفت انتظار …با حنجره ی تاول زده پاهای بدنبال تو دویده و می دانی ای عزیز؛که هیچ ، تلختز از ندیدنت نیست؟
یلدائی که گذشت،هزاروچندصدوچندمین شب دراز سال شمسی بود که بی خورشید عالم تابت سحر شد! و در لابلای درهم تنیده ی روزهای عادت آلوده ی بی تو ککمان هم نبود تو نگزید… راست می گفت رفیقی که دیروز باهم روی شناور دریاچه ی ارومیه بودیم:الکی خوش بودن هم نعمتیه برا خودش!
بگذار گنجشکهای خرد ، در آفتاب مه آلود بعد از ظهر تابستان به تعبیر بهار بنشینند و گل های گلخانه ، در حرارت ولرم والر به پیشواز بهاری مصنوعی بشکفند… سلام بر آنان که در پنهان خویش بهاری برای شکفتن دارند، و می دانند : هیاهوی گنجشکهای حقیر ، ربطی با بهار ندارد حتی کنایه …